خطمه

لغت نامه دهخدا

خطمه. [ خ َ م َ ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( ناظم الاطباء ).
خطمه. [ خ ُ م َ ] ( ع اِ ) بلندی کوه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خطمه. [ خ َ م َ ] ( اِخ ) قبیله ای است ازانصار و هم بنوعبداﷲبن مالک بن اوس. ( منتهی الارب ).
خطمه. [ خ َ م َ ] ( اِخ )پسر سعدبن ثعلبه است از قبیله طی. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

پسر سعد بن ثعلیه است از قبیله طی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس فال تماس فال تماس فال راز فال راز