ابوشکور

لغت نامه دهخدا

ابوشکور. [ اَ ش َ ] ( اِخ ) بلخی. یکی از اجله شعرای باستانی ایران. در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست. ابوشکور را داستانی منظوم به بحر متقارب بوده است که اگر تنوّع مطالب و کثرت و قلت شواهد و امثالی که در لغت نامه ها از کتابی آرند دلیل بزرگی یا کوچکی آن کتاب تواند بود، این داستان اقلا به مقدار دوثلث شاهنامه فردوسی بوده است و این کتاب را بنام نوح بن نصر سامانی کرده است :
خداوند ما نوح فرخ نژاد
که بر شهر ایران بگسترد داد.( آفرین نامه ).و چنانکه باز خود در آفرین نامه گفته است این داستان را در سیصدوسی وسه یعنی سال سیم سلطنت نوح اول سامانی به پایان رسانیده :
مر این داستان کش بگفت از فیال
ابر سیصد و سی و سه بود سال.( آفرین نامه ).و چون خود شاعر نیز در این وقت سی وسه ساله بوده است پس مولد او نیز مؤخرتر از سال سیصد هجری نیست :
سرانجام کاغاز این نامه کرد
جوان بود چون سی وسه سال مرد.( آفرین نامه ).و در بیت دیگری که ظاهراً مطلع قصیده رثائیه ای است ، از کشته شدن امیری خبر می دهد:
آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد
بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد.
و این امیر ظاهراً از غیر ملوک بنی سامان است چه از این سلسله جز احمدبن اسماعیل به سال 301 هَ.ق. دیگری کشته نشده است و ابوشکور در آن وقت رضیعی یکساله بوده است. و منوچهری در قصیده ای نام بوشکور را در صف بزرگان نظم و حکمت آورده است آنجا که گوید:
از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی
بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذی
گو بیایند و ببینند این شریف ایام را
تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری.منوچهری اینک ابیات متفرقه و قصاید وقطعات او:
الاتا ماه نوخیده کمانست
سپر گردد مه داه و چها را.
از بیخ بکند اوو مرا خوار بینداخت
ماننده خار خسک و خار خوانا.
یک فلاده همی بخواهم گفت
خود سخن بی فلاده بود مرا.
از دور به دیدار تو اندر نگرستم
مجروح شد آن چهره پرحسن و ملاحت
وز غمزه تو خسته شد آزرده دل من
وین حکم قضائیست جراحت بجراحت.
ای گشته من از غم فراوان تو پست
شد قامت من ز بار هجران تو شست

فرهنگ فارسی

یکی از اجله شعرای باستانی ایران
بلخی از شاعران نیممه اول قرن چهارم است . از اشعار او ابیات پراکنده ای در دست است که بعضی از قصاید اوست و بعضی دیگر از منظومه ای بنام آفرین نامه که بدو نسبت دادهاند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم