لغت نامه دهخدا
افی. [ اَ فا ] ( ع اِ ) گله گوسفندان. اَفاة یکی آن. ( منتهی الارب )( از آنندراج ). || ابری که بعد باریدن منتشر گردد. ( آنندراج ). ابری که ببارد و برود. ( منتهی الارب ). || پاره های ابر. ( یادداشت مؤلف ).
افی. [ اِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار. دارای 140تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا گندم و جو و ارزن و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو و صعب العبور است. زمستان ها عده ای از مردان جهت تأمین معاش بحدود مازندران و گیلان میروند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).