اعیار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عَیر، خر وحشی باشد یا اهلی که اکثر به گورخر استعمال نمایند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ِ عَیر، خر هرچه باشد اهلی و یا وحشی و بیشتر در وحشی بکار رود. ( از اقرب الموارد ). عِیار. عُیور. عُیورَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عیر شود. || ( اِخ ) چند ستاره است روشن در گذرگاه سهیل. ( منتهی الارب ). ستاره ای چند درخشان است که در گذرگاه سهیل قرار دارند. ( از اقرب الموارد ). اعیار. [ اِ ] ( ع مص ) عیر قرار دادن برای پیکان : اعیر النصل اعیاراً؛ عیر قرار داد برای پیکان. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). اعیار. [ اَ ] ( اِخ ) هضبه ( پشته )هائیست در بلاد ضبه و نیز نام کوهی است ببلاد غضبان و گمان می برم [ یاقوت ] میان مدینه و فید قرار دارد. و در ابیات زیر ذکر آن آمده است : لها بین اعیار الی البرک مربع و دار و منها بالقفا متصیف.سکری.رعت منبت الضمران من سبل المعا الی صلب اعیار ترن مساحله.جریر ( از معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
هضبه هائیست در بلاد ضبه و نیز نام کوهی است ببلاد غضبان و گمان می برم میان مدینه و فید قرار دارد .