میانگیری

لغت نامه دهخدا

میانگیری. ( حامص مرکب ) گرفتن میان. || توسط و میانه روی. ( آنندراج ) :
کمر در میانگیری این و آن
نمی دید مقصود خود در میان.ظهوری ( از آنندراج ).میان گر گیرمت عیبم مکن بیش
میانگیری عجب نَبْوَد ز درویش.کاتبی ( از آنندراج ).و رجوع به میانجی گری شود.
- میانگیری کردن ؛ وساطت :
به روی هم افتاده کالا در او
میانگیریی کرده سودا در او.ظهوری ( از آنندراج ).

فرهنگستان زبان و ادب

{buffering} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] عمل قرار دادن داده ها در میان گیر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم