بیغوله

بیغوله

کلمه «بیغوله» به مکانی کوچک، دورافتاده و اغلب نامرتب یا مخفی اشاره دارد. این واژه معمولاً برای توصیف جاهایی استفاده می‌شود که کمتر دیده شده و به ندرت افراد به آن سر می‌زنند. بیغوله می‌تواند یک اتاق کوچک، انبار، یا گوشه‌ای دور از دسترس باشد. معمولاً این مکان‌ها ساده و بدون تزئینات خاص هستند و کاربری مشخص یا محدود دارند. در فرهنگ عامه، بیغوله بار معنایی تنهایی و دورافتادگی دارد و گاهی با فضاهای ناشناخته یا مهجور همراه است. این واژه همچنین می‌تواند به مکان‌هایی اشاره کند که برای پنهان شدن، استراحت یا انجام کارهای خصوصی مناسب هستند.

لغت نامه دهخدا

بیغوله. [ ب َ / بی ل َ / ل ِ ] ( اِ ) گوشه خانه. ( فرهنگ اسدی ). کنجی بود از خانه. بیغله. گوشه بود یعنی زاویه. پیغله و پیغوله و کنج یکی باشد.( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). زاویه. ( زمخشری ). کنج و گوشه بود در جایی یا در خانه ای. ( اوبهی ). گوشه: بیغوله خانه؛ گوشه خانه. ( یادداشت مؤلف ). گوشه و کنج. بیغله. چون گوشه باشد در جایی. کنج:
گروهی ایذون گویند که یعقوب را ندید ولیکن از بیغوله خانه آواز آمد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
به بیغوله ای شد فرود از جهان
پر از درد بنشست خسته روان.فردوسی.به بیغوله ای شو ز پیشش نهان
که کس نشنود نامت اندر جهان.فردوسی.ز هر بیغوله باغی نوای مطربی برشد
دگر باید شدن ما را کنون کافاق دیگر شد.فرخی.گفت [ خواجه احمد حسن ].... دست از من نخواهد داشت تا به بیغوله ای بنشینم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146 ). پس از بار بدیوان شد و روزی سخت سردبود و در آن صفه باغ عدنانی در بیغوله ای بنشست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 610 ).
پنج قلاشیم در بیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند.انوری.پس غولان روزگار مرو
تو و بیغوله سرای صبوح.خاقانی.چند بیغاره که در بیغوله غاری شدی
ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من.خاقانی.چرا گشتی درین بیغوله پابست
چنین نقد عراقی بر کف دست.نظامی.چو غولی مانده در بیغوله گاهی
که آنجا بگذرد موری بماهی.نظامی.پی غولان در این بیغوله بگذار
فرشته شو قدم زین فرش بردار.نظامی.که حالش بگردید و رنگش بریخت
ز هیبت به بیغوله ای درگریخت.سعدی.ای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین
کاندرین بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو.سعدی.رجوع به بیغله و پیغله شود.
- بیغوله چشم؛ گوشه چشم: آماق؛ بیغوله های چشم. ( یادداشت مؤلف ). ماق؛ بیغوله چشم از سوی بینی. ( دهار ). آمق و آن دو بیغوله است: بیغوله بزرگ که از سوی بینی است و بیغوله کوچک که از سوی گوش است. ( ذخیره خوارزمشاهی ): باقر؛ رگیست در بیغوله چشم.( منتهی الارب ). شدق؛ بیغوله دهن. ( دهار ). ماق؛ بیغوله ( یا ) بیغوله چشم. ( تفلیسی ).
- بیغوله ران؛ کش ران. کشال ران. اربیة. ( یادداشت مؤلف ): پس گوش و بیغوله های ران و آنجا خراجی و آماسی پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و هرگاه که [ درد ] در بیغوله ران فرودآید بباید دانست که سنگ در مجرای بول مانده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بهم بیامیزند و بر کمرگاه و بیغوله های ران می نهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ معین

(بِ لِ ) ( اِ. ) ۱ - کُنج، گوشه. ۲ - ویرانه.

فرهنگ عمید

۱. کنج، گوشه.
۲. بیراهه.
۳. گوشۀ خانه.
۴. ویرانه.
۵. گوشه ای دور از مردم.

فرهنگ فارسی

کنج، گوشه، بیراهه، گوشه خانه، ویرانه
( اسم ) ۱ - گوشه ای در خانه. ۲ - گوشه ای دور از آبادی ویرانه.

ویکی واژه

کُنج، گوشه.
ویرانه.

جمله سازی با بیغوله

در این دریا نهنگانند خونخوار در این بیغوله گرگانند غلب
رسول گفت که بیغوله های روی زمین مرا همه بنمودند از کران بکران
به بیغوله‌ای دید چاهی شگرف فکند آن سخن را در آن چاه ژرف
نمیدانم در این بیغوله ره یافت که بیرون آیم از بیغوله دریافت
بیغوله دنیا نبود جای نشستن شد سدّ ره ای سست قدم، سنگ نشانت
به ویرانه ها دیو میشوم سیرت به بیغوله ها غول عفریت سیما
ای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین کاندر آن بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی فال چای فال چای فال شمع فال شمع