لت. [ ل َ ] ( اِ ) سیلی. چک. لطمة. تپانچه. کاج. پشت گردنی. پس گردنی. ضرب. زخم. صدمت. کوس. زدن. ( اوبهی ). زدن به کف دست بر کسی. کوفتن. ( غیاث ).زدن و کوفتن کتک و شلاق. ( برهان ). کتک زدن. پهلو زدن. صدمه زدن. ( آنندراج ). صاحب غیاث اللغات گوید: رشیدی که به معنی لگد زدن نوشته هندی است مخفف لات. || گرز که به عربی عمود گویند. ( برهان ). لخت. دبوس. کوپال. عمود. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). لت دیگر گرز بود. لت دیگر لخت بود، آلت کارزار و عمود. لت لخت باشد. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ) : بلتام آمد زنبیل و لتی خورد بلنگ لتره شد لشکر زنبیل و هبا گشت کنام.محمدبن وصیف ( از تاریخ سیستان ص 210 ).رویت زدر خنده و سبلت زدر تیز گردن زدر سیلی و پهلو زدر لت .لبیبی.رویش نبیند ایچ و قضا را چو بیندش بامش بر آستین ( ؟ ) و لتش بر قفا زند.خطیری.اگر نپذیرفتند بوسهل اسماعیل را به شهر باید فرستاد تا به لت از مردمان بستاند. ( تاریخ بیهقی ص 469 ). این حصیری... از بهر پادشاه را اندر مجلس شراب چند بار عربده کرده بود و دوبار لت خورده. ( تاریخ بیهقی ص 156 ). همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی... بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فروگرفتی. ( تاریخ بیهقی ص 176 ). هر یکی را ز سیلی و لت تاز سبلت و ریش و خایگان کنده.سوزنی.بجای بوسه زدن بر لبش ، زند بر لت چنانکه لت هم از وی خورد هم از دیوار.سوزنی.قواد و سرهنگان پراکنده به باغ به گوشه ها میرفتند یکی را چشم بر او افتاد و به لت و سیلی ازو پرسید که راست بگو تو کیستی و سبب این دلیری از چیست. ( تاریخ طبرستان ). دولت آن است که از پس خود لت ندارد. ( کتاب المعارف ). گفت بد موقوف این لت لوت من آب حیوان بود در حانوت من.مولوی.پس ستون این جهان خود غفلت است چیست دولت کاین روارو با لت است اولش دو دو به آخر لت بخور جزدر این ویرانه نبود مرگ خر.مولوی.جانب کعبه نرفتی پای پیل با همه لت نه کثیرو نه قلیل.مولوی.در شهوت نفس کافر ببند وگر عاشقی لت خور و سر ببند.سعدی.وزان کمند بخود درکشید کمخا را کشان فکند و برو نیز زدلت بی مر.نظام قاری ( دیوان البسه ص 19 ).
فرهنگ معین
( ~ . ) ۱ - (ص . ) تکه و پاره از چیزی . ۲ - (اِ. ) واحدی برای اندازه گیری پارچه . ۳ - یک ورق کاغذ. ۴ - لنگه در، مصراع . ( ~ . ) (اِ. ) ۱ - گرز، عمود. ۲ - چماق . (لَ ) (اِ. ) سیلی ، چَک . ( ~ . ) (اِ. ) شکم ، بطن .
فرهنگ عمید
سیلی، لطمه. * لت خوردن: (مصدر لازم ) ۱. لطمه خوردن. ۲. سیلی خوردن، تپانچه خوردن: در شهوت نفس کافر ببند / وگر عاشقی لت خور و سر ببند (سعدی۱: ۱۶۶ ). ۳. زیان دیدن و شکست خوردن در کسب وکار. ۱. لنگۀ دروپنجره. ۲. ورق کاغذ. ۳. [قدیمی] تکه و پارۀ چیزی. * لت لت: پاره پاره. * لت وپار: [عامیانه] پاره پاره، تکه تکه.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- گرز عمود . ۲- چماق . مردم لتونی
فرهنگستان زبان و ادب
{pad} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] صفحه ای لوح مانند که معمولاً به عنوان زیردستی یا محلی ویژه برای انجام کارهایی همچون اشاره کردن و هدایت کردن و طراحی در رایانه به کار می رود {section} [موسیقی] قسمتی از ساختار یک قطعه که از چند جمله تشکیل شده است
دانشنامه عمومی
لت (رود). لت رودی است به گارون می ریزد. این رود از کشور فرانسه می گذرد.
ویکی واژه
تکه واحدی برای اندازه گیری پارچه. یک ورق کاغذ. لنگه در، مصرا سیلی، چَک. شکم، بطن. گرز، عمود. چما