صادر شدن

لغت نامه دهخدا

صادر شدن. [ دِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) سر زدن. صدور یافتن. ناشی شدن :
آنکه مسکین است اگر قادر شود
بس خیانتها از او صادر شود.سعدی.گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد
کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد.( گلستان ).یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت... فی الجمله بی اختیار از او صادر شد. ( گلستان ). و همه وقت خواب نکند که حساب نفس خود کند که آن روز از او چه صادر شده است. ( مجالس سعدی ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - سر زدن صدور یافتن ناشی شدن . ۲ - فرستاده شدن ( جنس ) .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم