خودسازی

لغت نامه دهخدا

خودسازی. [ خوَدْ/ خُدْ ] ( حامص مرکب ) بتهذیب اخلاق خود کوشیدن و ظاهر خود آراستن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
ز خودسازی توانی زد اثر نقش سرافرازی
کند شاهی اگر یابد کسی گنج قناعت را.قطره ( از آنندراج ).صافتر ز آئینه باشد سینه پرجوش ما
بهر خودسازی درآ در خلوت آغوش ما.اسماعیل ایما ( از آنندراج ).هرکه اوقات گرامی صرف خودسازی کند
خانه اش ساز است چون جان خانه پردازی کند.صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. آماده کردن خود را برای انجام کاری.
۲. [قدیمی، مجاز] ریاکاری.

فرهنگ فارسی

بتهذیب اخلاق خود کوشیدن و ظاهر خود آراستن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم