لغت نامه دهخدا
- شلوغ بودن سر کسی ؛کثرت مشغله و گرفتاری. ارباب رجوع فراوان داشتن. در برابر این ترکیب «خلوت شدن...» بکار میرود. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
|| پرحرف. ( فرهنگ فارسی معین ). || هرج و مرج. ( یادداشت مؤلف ). سر و صدا. غوغا. ازدحام :
تو میگویی قیامت هم شلوغ است...ایرج میرزا.- شلوغ شدن ؛ هرج و مرج و بی نظمی پیش آمدن. ( یادداشت مؤلف ).
- شلوغ کاری ؛ هرج و مرج راه انداختن. ایجاد بی نظمی. ایجاد هیاهو و غوغا. ( یادداشت مؤلف ).
- || درهم و برهم کردن کارها. ( فرهنگ فارسی معین ).
- شلوغ کردن ؛ هرج و مرج ایجاد کردن. سر و صداکردن. ( یادداشت مؤلف ).
- || ازدحام کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).