لغت نامه دهخدا
عجم. [ ع َ ] ( ع مص ) نقطه نهادن بر حرف و اعراب حروف. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نقطه نهادن حروف کتاب را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || دندان فروبردن یا خائیدن جهت خوردن. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دندان فروبردن در چیزی بخاطر دانستن سختی و سستی آن. || جنبانیدن شمشیر را جهت آزمودن.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || گویند: ما عجمتک عینی کذا؛ یعنی نگرفت چشم من تراو نیافت. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). || حرکت دادن گاو، شاخ خود را و زدن به درخت جهت آزمودن. ( اقرب الموارد ). گویند: الثور یعجم قرنه، هرگاه دو شاخ به درخت زند تا آن را بیازماید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).