بی تاب

لغت نامه دهخدا

بی تاب. ( ص مرکب ) بیقرار و بی طاقت. ( آنندراج ). آنکه آرام و قرار ندارد. بی قرار. بی طاقت. ( فرهنگ فارسی معین ). ناتوان و ضعیف و زبون و ناشکیبا و بی آرام. ( ناظم الاطباء ) :
بی رتبت تو گردون بیقدر چون زمین
با هیبت تو آتش بی تاب چون شرر.مسعودسعد.هم آخر کار کو بیتاب گردد
هم او هم کنگره پرتاب گردد.نظامی.جان کمست آن صورت بیتاب را
رو بجو آن گوهر کمیاب را.مولوی ( مثنوی چ خاورص 23 ).دلم بر شوخی مژگان بی تاب تو میلرزد
که روز و شب بزیر سایه تیغاند آن ابرو.میرزا بیدل ( از آنندراج ).- بی تاب شدن ؛ ضعیف و ناتوان و بی آرام شدن. ( ناظم الاطباء ).
- بی تاب و توان ؛ بی آرام و ناتوان.
- بی تاب و توان کردن ؛ ناتوان کردن. کم زور کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

بی قرار، بی طاقت، کسی که قرار و آرام ندارد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه آرام و قرار ندارد بیقرار بیطاقت .
بی قرار، بی طاقت، کسی که آرام وقرارندارد

دانشنامه عمومی

بی تاب (فیلم ۱۹۸۳). بی تاب ( Betaab ) یک فیلم هندی به کارگردانی راهول راول که در سال ۱۹۸۳ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به سانی دئول و آمریتا سینگ اشاره کرد.
این فیلم در ایران توسط مؤسسه پارسیان دوبله و پخش شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم