جلیه
(جَ ) [ ع . ] (اِ. ) یخ ، شبنمی که یخ زده باشد.
(جَ یِّ ) [ ع . ] ۱ - واضح ، آشکار. ۲ - حقیقت امر.
۱. [مقابلِ خفیّة] واضح، آشکار.
۲. (اسم ) خبر مسلّم.
۳. (اسم ) حقیقت امر.
واضح و آشکار، خبریقین، حقیقت امر
۱- ( صفت ) مونث جلی . ۲- ( اسم ) حقیقت امر خبر یقینی .
موضعی است نزدیک وادی القری
یخ، شبنمی که یخ زده باشد.
واضح، آشکار.
حقیقت امر.