لغت نامه دهخدا
دقیقه. [ دَ قی ق َ /ق ِ ] ( از ع، ص، اِ ) دقیقه. مؤنث دقیق. ج، أدِقّة،أدِقّاء. ( از اقرب الموارد ). در ناظم الاطباء جمع آن دِقاق و دَقائق ضبط شده است. رجوع به دقیق شود. || نکته باریک لطیفه. نازک کاری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): اندر داروهای مسهل آمیختن نه دقیقه بکار باید داشت از بهر آنکه هر دقیقه اندر این باب اصلی بزرگ است و هرگاه طبیب از این اصلها غافل باشد منفعت دارو مضرت گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
زیشان شنو دقیقه فقر از برای آنک
تصنیف را مصنف بهتر کند بیان.خاقانی.افشای این سِر و اظهار این دقیقه جایز نشمرده ام. ( سندبادنامه ص 175 ). طرار گفت: ای مهتر، نه همانا که او این دقیقه داند؟ ( سندبادنامه ص 309 ).
هر چه هست از دقیقه های نجوم
یا یکایک نهفته های علوم.نظامی.کاین درج کآسمان شه دارد
وین دقیقه که او نگه دارد
هیچکس را ز خسروان جهان
کس ندیده ست آشکار و نهان.نظامی.استاد را بزورآوری بر من دست نبود بلکه مرا دقیقه ای از علم کشتی مانده بود که از من دریغ می داشت امروز بدان دقیقه بر من دست یافت. ( گلستان سعدی ).
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقیقه ایست نگارا در آن میان که تو دانی.حافظ.لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن.حافظ.- دقیقه شناس؛ نکته شناس. نکته بین. باریک بین: نِقرس؛ طبیب حاذق بسیارنظر دقیقه شناس. ( منتهی الارب ).
|| ( اصطلاح عرفان ) به معنی سِر دقیق است که هر کس بر آن آگاه نشود و مرتبت دقایق اجل از مرتبت حقایق است. ( فرهنگ علوم عقلی از دستور العلماء ج 1 ص 104 ).
|| ( اصطلاح نجوم ) جزء شصتم است از درجه. ( منتهی الارب ). شصت یک ِ درجه و هر دقیقه شصت ثانیه باشد. ( از مفاتیح العلوم ). یک حصه از شصت حصه درجه، و تمامی درجه های فلک سه صد و شصت باشد. بدانکه فلک را دوازده برج اند و هر برج را سی درجه و هر درجه را شصت دقیقه و هر دقیقه را شصت ثانیه. ( غیاث ). سدس عشر درجه است، و اطلاق میشود بر سدس عشیر ساعت، و همچنین است حال در مابعد دقیقه از مراتب، یعنی ثانیه ها و ثالثه ها و غیر آن، یعنی دقیقه را گاهی از درجه گیرند و گاهی از ساعت. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). از اجزای واحد زاویه است برابر یک شصتم درجه، و منقسم به 60 ثانیه. ( از دایرةالمعارف فارسی ): آفتاب را دو دور بود، یکی آنکه هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروز به اول دقیقه حمل بازآید به همان وقت و روز که رفته بود. ( نوروزنامه ). || واحد زمان، سدس عشر ساعت. ( از اقرب الموارد ). شصتم جزء از هر ساعت. ( ناظم الاطباء ).از اضعاف واحد زمان، برابر 60 ثانیه. ( از دایرةالمعارف فارسی ). ج، دَقائق. ( از اقرب الموارد ). || کنایه از زمان بسیار کوتاه، چنانکه گویند: یک دقیقه صبر کنید. ( از ناظم الاطباء ).