دستارخوان. [ دَ خوا / خا ] ( اِ مرکب ) دسترخوان. سفره دراز.( برهان ) ( انجمن آرا ). سفره چهارگوشه. ( شرفنامه منیری ). سفره ، و در لهجه شوشتر «دسارخوان » گویند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). سفره ، زیرا که آنرا بر بالای خوان کرده در مجلس آرند، و با لفظ کردن و افتادن مستعمل است. ( از آنندراج ). سفره. ( دهار ) : چنان مجلس با هیبت بود که فقیر از غایت دهشت دستارخوان را باژگونه انداختم. ( رشحات علی بن حسین کاشفی ). فیض حق کرد و نصیب خاکساران بیشتر نیست بی نعمت اگر دستارخوان افتاده است.ثابت ( از آنندراج ).ز خست خورد با زن آن کس که نان را کند معجر خویش دستارخوان را.میرزا عبدالغنی قبول ( از آنندراج ).خلق را برداشت از خاک مذلت رفعتش در زمان او همین دستارخوان افتاده است.؟ ( از آنندراج ).|| کندوری. ( شرفنامه منیری ). پیش انداز. پیش گیره. تاتلی. حوله. درازخوان. ساروق. غِمر. کندوره. کندوری. مشوش : دلش خونابه جای محنت آمد تنش دستارخوان لعنت آمد.عطار.او حکایت کرد کز بعد طعام دید انس دستارخوان را زردفام... در تنور پر ز آتش درفکند آن زمان دستارخوان را هوشمند... گفت زآنکه مصطفی دست و دهان بس بمالید اندر این دستارخوان.مولوی.تندل ؛ دست در دستارخوان یعنی در کندوری مالیدن. || زله ونواله. ( لغت فرس اسدی ) ( برهان ) : به من داد ازین گونه دستارخوان که بر من جهان آفرین را بخوان.فردوسی ( از لغت فرس ).
فرهنگ معین
(دَ. خا ) (اِمر. ) ۱ - سفره ، سفره بزرگ . ۲ - دستمال سفره .
فرهنگ عمید
۱. سفره، سفرۀ بزرگ. ۲. دستمال سر سفره. ۳. نواله، دست خوان: به من داد ازاین گونه دستارخوان / که بر من جهان آفرین را بخوان (فردوسی: ۳/۳۷۵ ).
فرهنگ فارسی
سفره، سفره بزرگ، دستمال سرسفره ( اسم ) ۱ - سفره دراز که آنرا بالای خوان کرده در مجلس آورند . ۲ - سفره . ۳ - دستمال سفره . دستر خوان سفره دراز سفره چهار گوشه