وار. ( پسوند ) مانند. شبه. نظیر. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ). واره. ( جهانگیری ) ( آنندراج ). وش. ( یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد وصفت یا قید می سازد چون فرزندوار، پسروار، پدروار و گاه نیز به اسم خاص ملحق میگردد و قید و صفت تشکیل میدهد چون سلیمان وار، سعدی وار، سکندروار : زمانه پندی آزاده وار داد مرا زمانه را چو نکو بنگری همه پند است.رودکی.گشاده در هر دو آزاده وار میان کوی کندوری افکنده خوار.ابوشکور.یکی زردشت وارم آرزوی است که پیشت زند را برخوانم از بر.دقیقی.من و بیغولگکی تنگ به یک سو ز جهان عربی واربگریم بزبان عجمی.آغاجی.روی وشی وار کن بوشی ساغر باغ نگه کن چگونه وشی وار است.خسروی.دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا یابی به حاصل مرغ وار او را به آتش گردنا بینی.کسائی.یاقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله کرده بدو حواله غواص درّ دریا.کسائی.نال دمیده بسان سوسن آزاد بنده بر آن نال نال وار نویده.عماره.که بس زار و خوارند و بیچاره وار دهید این سگان را بجان زینهار.فردوسی.چو چشمش برآمد بر آن شهریار زمین را ببوسید بیچاره وار.فردوسی.فرستاده را پیش خود خواندی به نزدیکی تخت بنشاندی به ایوانش بردی فرستاده وار بیاراستی هرچه بودی به کار.فردوسی.گسی کردنش را فرستاده وار بیاراستی خلعت شهریار.فردوسی.بزد خشت بر سر پسر گیل وار گذشت و به دیگر سو افکند خوار.فردوسی.سر تاجور از تن پیلوار به خنجر جدا کرد وبرگشت کار.فردوسی.دگر گفت شاه جهانبان من پدروار لرزنده بر جان من.فردوسی.منش بودمی پیش فرزندوار نخواندم من او را مگر شهریار.فردوسی.پسروار مهتر همی داشتش زمانی ز تیمار نگذاشتش.فردوسی.نباید که بر دست او زاروار شود کشته گرگین در این کارزار.فردوسی.
فرهنگ معین
(پس . ) ۱ - نشانة دارندگی ، عیالوار. ۲ - به معنی نظیر و مانند: دیوانه وار. ۳ - (اِ. ) دفعه ، مرتبه . ۴ - به معنی بار، حمل : خروار،شتروار. ۵ - دال بر لیاقت : شاهوار، گوشوار. ۶ - آنچه مدت معین ظاهر شود: هفته وار (مجله هفتگی ). (اِ. ) مهر، محبت .
فرهنگ عمید
۱. مثل، مانند، شبیه: مردوار، بزرگوار، بنده وار، دیوانه وار، دایره وار. ۲. دارنده: امیدوار، سوگوار. ۳. لایق: شاهوار. ۴. به اندازۀ باری که حیوان می تواند حمل کند (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): شتروار، خروار. ۵. (اسم ) [قدیمی] زمان، نوبت.
فرهنگ فارسی
ده دهستان فرورق بخش حومه شهرستان خوی استان چهارم . در ۴ کیلومتری باختر خوی دامنه معتدل ۹۵۹ تن سکنه دارد. رودخانه آکند آنرا مشروب میکند محصولش غلات کدو توتون زدر آلو کرچک و غیره است . پساوندکه در آخرکلمه درمی آیدومعنی مثل ومانند ۱ - عادت رسم آیین : (( چون عادت و وار صاحب قران کامگار همواره چنان بود که در کفایت مصالح و مهمات ملک و ملت بنفس مبارک خویش التفات فرماید ... ) ) ۲ - طرز روش . ۳ - نوبت دور دوره : (( وار آذر گذشت و شعل. آن شعل. لاله را زمان آمد . ) ) ( رودکی ) ترسانیدن یا در بدی افکندن
دانشنامه عمومی
روستای وار، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان خوی استان آذربایجان غربی ایران. این روستا دربخش مرکزی شهرستان خوی قرار دارد و بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۰ جمعیت ۴۸۰۸ نفر ( ۱۱۰۰ خانوار ) بوده است. وار (فرانسه). وَرس، شرانت ( به فرانسوی: Vars, Charente ) یک کمون در فرانسه است که در Canton of Saint - Amant - de - Boixe واقع شده است. وآرس ۲۷٫۴۶ کیلومترمربع مساحت و ۱٬۹۳۷ نفر جمعیت دارد و ۴۲ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
ویکی واژه
نشانة دارندگی، عیالوار. به معنی نظیر و مانند: دیوانه وار. دفعه، مرتبه. به معنی بار، حمل: خروار، شتروار. دال بر لیاقت: شاهوار، گوشوار. آنچه مدت معین ظاهر شود: هفته وار (مجله هفتگی) مهر، محبت.