قشو. [ ق َ ش َ / شُو ] ( ترکی ، اِ ) از ترکی قاشمق به معنی خاریدن. آلتی است از آهن با دندانه ها که اسب را بدان خارند. شانه ستورخانه . محسة. فرجون شانه که اسب را بدان پاک کنند و موهای ریخته و گرد و غبار آن دور سازند. خرخره آهنی که اسب را بدان خارند : کشیدند گردان کوته نظر صفی چون قشو از پی یکدگر.شفیع اثر ( در رزمیه ، از آنندراج ). قشو. [ ق َش ْوْ ] ( ع مص ) پوست باز کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قشا الحَیَّةَ قشواً؛ پوست باز کرد از مار ( منتهی الارب )، نزع عنها لباسها. ( اقرب الموارد ). || برکندن پوست از درخت و جز آن و دست فرومالیدن بر آن تا برگش فروریزد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قشا العود؛ قشره و خرطه. ( از اقرب الموارد ). || مالیدن و مسح کردن روی. ( منتهی الارب ). مسح کردن روی. ( منتهی الارب ): قشا الوجه ؛ مسحه. ( اقرب الموارد ).
فرهنگ معین
(قَ ) [ تر. ] (اِ. ) آلت فلزی دندانه دار که بر بدن چارپایان می کشند.
فرهنگ عمید
آلت فلزی دندانه داری شبیه شانه که به بدن چهارپایان می کشند تا چرک و کثافت پوست بدن آن ها پاک شود.
فرهنگ فارسی
آلت فلزی دندانه دارکه ببدن چهارپایان می کشند ( اسم ) آلتی آهنی دارای دندانه چارپایان را بدان خارند تا کثافات پوست آنها پاک گردد : کشیدند گردان کوته نظر صفی چون قشو از پی یکدیگر . ( شفیع ) پوست باز کردن یا برکندن پوست از درخت و جز آن .