سرد کردن

لغت نامه دهخدا

سرد کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مقابل گرم کردن : شراب ممزوج و مروق باد در شکم انگیزد و در بندها آرد و معده و جگر را سرد کند. ( نوروزنامه ). || آزردن و برجای نشاندن. افسرده کردن. سرزنش کردن. تنبیه کردن : یک دو تن را بانگ زد و سرد کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 556 ). امیر سخت در تاب شد و هر دو را سرد کردو دشنام داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 626 ). و امیر بانگ بر ایشان زد و خوار و سرد کرد. ( تاریخ بیهقی ).
- دل سرد کردن بر کسی ؛ دل برگرفتن از او : و نخست که همه دلها سرد کردند تدبیر این پادشاه [ مسعود ] آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند. ( تاریخ بیهقی ).
- کسی را بر دل کسی سرد کردن ؛ او را از نظر وی انداختن : و بهرام مردی مکار و پرفریب است و میخواهد که مرا بر دل ملک سرد کند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).

فرهنگ فارسی

مقابل گرم کردن یا آزردن و بر جای نشاندن افسرده کردن .

ویکی واژه

raffreddare
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی فال چای فال چای فال سنجش فال سنجش