لغت نامه دهخدا
- دل سرد کردن بر کسی ؛ دل برگرفتن از او : و نخست که همه دلها سرد کردند تدبیر این پادشاه [ مسعود ] آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند. ( تاریخ بیهقی ).
- کسی را بر دل کسی سرد کردن ؛ او را از نظر وی انداختن : و بهرام مردی مکار و پرفریب است و میخواهد که مرا بر دل ملک سرد کند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).