گمان کردن

لغت نامه دهخدا

گمان کردن. [ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شک کردن. تردید کردن :
در هستی خدای گروهی گمان کنند
وندر سخاوت تو نکرده ست کس گمان.فرخی. || پنداشتن. تصور کردن. صورت بستن :
تو گمان کردی که کرد آلودگی
در صفا غش کی هلد پالودگی.مولوی.- امثال :
گمان میکند علی آباد شهری است ؛ علی آباد در سر راه تهران است و چون قصبه بزرگی است ، مسافرین ساده لوح وقتی به نزدیکی آن رسند، تصور کنند شهری است یا به شهر تهران رسیده اند و مراداین است که پندارش بر خلاف واقع است. ( فرهنگ عوام ).

فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) (مص ل . ) پنداشتن ، تصور کردن .

فرهنگ فارسی

۱ - تصور کردن انگاشتن . ۲ - پنداشتن توهم کردن : تو گمان کردی که کرد آلودگی در صفا غش کی هلد پالودگی ? ( مثنوی ) ۳ - شک کردن تردید کردن : در هستی خدای گروهی گمان کنند وندر سخاوت تو نکردست کس گمان . ( فرخی )

ویکی واژه

پنداشتن، تصور کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال تک نیت فال تک نیت فال چوب فال چوب فال اوراکل فال اوراکل