لغت نامه دهخدا
حق گذار. [ ح َ گ ُ ] ( نف مرکب ) رجوع به حق گزار شود.
حق گذار. [ ح َ گ ُ ] ( نف مرکب ) رجوع به حق گزار شود.
💡 از چه نام حق گذاری بر وثن این ورمها را چرا گویی سمن
💡 دل به عشق تو جانسپاری کرد صبر هم نیز حق گذاری کرد
💡 بود مکر آنکه جای حق گذاری مخالف بر ردیف نعمت آری
💡 ز کوی حق گذاری رخت بستی نمک خوردی نمکدان را شکستی
💡 آفتاب از فلک نیارد خواست شرف عرض حق گذار ملک
💡 رعیت حق گذار و ملک معمور ز ثروت صاحب خرمن بود مور