گفتن. [ گ ُ ت َ ] ( مص ) ( از: گف ( = گو ) + تن ، پسوند مصدری ) پهلوی ، گوفتن جزء اول از ریشه فارسی باستان گَوب ، و رجوع شود به نیبرگ ص 84، 85، کردی گوتن ، وخی ژوی -ام سریکلی خوی -ام و رجوع به هوبشمان شود. طبری بااوتن گفتن ، گیلکی بوتن ، بوگوتن ، بوگوفتن . سخن راندن. تکلم. صحبت کردن. بیان کردن. حرف زدن. تقریر کردن.بنظم درآوردن. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). قول.قیل. قولة. مقال. مقاله. ( منتهی الارب ) : من سخن گویم تو کانایی کنی بر زمانی دست بر دستت زنی.رودکی.گفت خیز اکنون و ساز ره بسیچ رفت بایدت ای پسر ممغزتو هیچ.رودکی.گفت فردا بکشم اورا پیش تو خود بیاهنجم ستیم از ریش تو.رودکی.و او را قصه آن دیواربست بگفتند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). اگر ظفر ما را بود باز جای نهیم [ زره های داده به قوم را ] و اگر ظفر ایشان را بود این نیز گو هلاک شو. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). ز بدها جهاندارتان یار بس مگویید از اندوه و شادی به کس.فردوسی.بدوگفت قیصر که خسرو کجاست ببایدت گفتن به من راه راست.فردوسی.گروه دیگر گفتندی که این بت را بر آسمان برین بود جایگاه و مقر.فرخی.این همی رفت و همه روی پر از خون دو چشم وآن همی گفت و همه سینه پر از خون جگر.فرخی.بغلگاه میدوخت [ مادر عبداﷲ زبیر ] و میگفت دندان افشار با این فاسقان تا بهشت یابی چنانکه گفتی بپالوده خوردن میفرستد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187 ). به گفتن ترا گر خطایی فتد ز بربط فزونت بمالند گوش.مسعودسعد ( دیوان ص 873 ).میگفتم از سخن زر و زوری بکف کنم امید زر و زور مرا زیرو زار کرد.خاقانی.گفت این چه بهاربود گویی کآورد به ما عبیربویی.نظامی.به پیاز حاجت بود... رابعه گفت گو پیاز مباش. ( تذکرة الاولیاء عطار ). کم گوی و بجز مصلحت خویش مگو چیزی که نپرسند تو از پیش مگو دادند دو گوش و یک زبانت ز آغاز یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگو.باباافضل. || معتقد بودن : می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی این گفت سحرگه گل ، بلبل تو چه میگویی.حافظ.
فرهنگ معین
(گُ تَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - صحبت کردن ، حرف زدن . ۲ - به نظم درآوردن ، سرودن . ۳ - معتقد بودن . ۴ - آواز خواندن . ۵ - پنداشتن ، تصور کردن . ۶ - نامیدن .
فرهنگ عمید
حرف زدن، سخن راندن، ادا کردن سخن.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) گفت گوید خواهد گفت بگوی گوینده گویا گویان گفته گوش گویش ) ۱ - سخن راندن صحبت کردن . ۲ - بنظم در آوردن سرودن : در مدح شاه ولایت علی علیه السلام گوید : ... ۴ - آواز خواندن : و بر اثر ایشان مطربان زدن و گفتن گرفتند . ۵ - نامیدن : غلامی که ویرا قماش گفتندی ... در آمد . ۶ - پنداشتن تصور کردن خیال کردن . توضیح : باین معنی غالبا بمنزل. قید تشبیه بکار رود . آنجا که سخن از حال و آینده است باید بصیغ. مضارع استعمال شود : بدو منقار زمین چون بنشیند بکند گویی از بیم کند نامه نهان بر سر راه . ( منوچهری ) و هنگامی که سخن از گذشته میرود بصیغ. ماضی استعمال گردد : بلرزیدی زمین از زلزله سخت که کوه اندر فتادی زو بگردن . تو گفتی هر زمانی ژنده پیلی بلزاند زرنج پشگان تن . ( منوچهری ) یا با خویشتن ( خود ) گفتن . ۱ - با خود حرف زدن . ۲ - اندیشیدن . یا بدل گفتن . با خود اندیشیدن در دل شرح دادن . یا بسیار گفتن . پر گفتن پر حرفی کردن . یا فرو گفتن . گفتنبیان کردن.یا گفتن به. قایل شدن به معتقد شدن به : ترسایان بسه قدیم گفتند : اقنوم الاب اقنوم الابن و اقنوم روح القدس.یا گفته اند. آورده اند حکایت کرده اند : و گفته اند : الصاحب بالجنب کسی است که پیوسته با تو بود در خدمت و صحبت تو . یا گو ( گوی ) . ۱ - امراز گفتن بهم. معانی . ۲ - بگذار هر چه بادا باد . : زان باده که در مصطب. عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گورمضان باش . . ( حافظ ) یا ... را می گویی ? تکیه کلام گونه ایست در تداول دربار. ... سخن میگویی ? از او می پرسی ? : حاجی را میگویی سر از پا نمی شناخت . آتش گرفته بود . یا گوییا . پنداری تصور کنی . یا نگو ( تو نگو ) . بمعنی گویی پنداری استعمال شود : در همین بین دو زن که نگو از همان اول مواظب کشمکش میان آن دو بودند ... یا نگو و نپرس . در موردی استعمال شود که اهمیت و عظمت امری و واقعه ای را بخواهند برسانند : الم شنگه ای سر ما راه انداخت که نگو و نپرس .
ویکی واژه
چیزی را به زبان آوردن، بیان کردن، صحبت کردن، حرف زدن. به نظم درآوردن، سرودن. معتقد بودن. آواز خواندن. پنداشتن، تصور کردن. نامیدن.