کاک. ( اِ ) مرد که در مقابل زن است. ( برهان ). به لغت ماوراءالنهر مرد باشد. ( لغت نامه اسدی ) : همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره نجدی همه چون کاک غدنگ.قریعالدهر. || مردم که آدمی باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || مردمک چشم که به عربی انسان العین خوانند. کیک. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). به به. ببک. نی نی. مردمه : جهان همیشه بدو شاد و چشم روشن باد کسی که دید نخواهدش کنده بادش کاک.بوالمثل.دو چشم مرا گشته ای کاک وار سزاوار خواری نیم هوشدار.فردوسی.|| قرص ماه که ماه شب چهارده باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || قرص نان روغنی است و آن را به عربی کعک خوانند. ( برهان ) ( غیاث اللغات ). || نانی که از آرد خشکه پخته باشند یعنی خوب نپخته باشند و روغن و شیر در آن نکرده باشند و معرب آن کعک است. ( برهان ). کماج و نان خشک که با روغن و شیر پخته باشند. ( ناظم الاطباء ). نان تنک و نازک که عربان کعک گویند. ( آنندراج ). || نانی بود که خمیر او گرد کنند و برسنگهای تفته و خرد خرد که هر یک مقدار سی درم کمتر یا بیشتر بود در تنور فکنند تا پخته شود و معرب آن کعک است و به ترکی آن را کماج گویند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). نان قاق. ( در تداول مردم قزوین ). نان خشک. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) : و اندکی قدیدبا کاک و آبکامه گرسنگی مستان را باطل کند. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و از هریسه تا شوربا و از حلوا تا کاک و بریان و ماهی و از بقول و سایر خضرویات چنان مبالغه فرموده بود که از آن البته درنگذرند. ( تاریخ فیروزشاهی ). بحق پودنه سبز بر کناره کاک چو گرد قرص خوراز سبزی سپهرنشان.امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ).نداشت بهره ز علمی که اوج منبر جست به زردرویی موسوم از آن قبل شد کاک.رضی الدین نیشابوری ( از جهانگیری ).پیش زخم نخود آب ار سپر کاک بری همچو نان تنکش جان سپری نتوان کرد.بسحاق اطعمه ( از آنندراج ).کاینک از صحن حلاوات برون می آید کاک و فرنی و نمکزی زبر شیرین کار.بسحاق اطعمه. || هرچیز خشک را گویند عموماً و گوشت قدید را خصوصاً. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هرچیز خشک که قاق گویند. || کاواک و میان خالی . ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || پسر. || بچه و کودک. || استاد. معلم. || خرده و ریزه. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) آدمی و حیوانی که بسیار لاغر و ضعیف شده باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
فرهنگ معین
(اِ. ) ۱ - مرد. ۲ - مردمک چشم . ۳ - هر چیز خشکیده و باریک . ۴ - میان تهی . (اِ. ) سر زبان ، نوک زبان . (اِ. ) نانی که از آرد خشکه با روغن و شیر پزند.
فرهنگ عمید
۱. [مقابلِ زن] مرد. ۲. نوعی شیرینی خشک، نازک، و لایه لایه. ۳. (زیست شناسی ) [قدیمی] مردمک چشم. ۴. [قدیمی] نوک زبان: بباید بریدن ورا دست و کاک / که تا چون نیامدش از این کار باک (فردوسی: لغت نامه: کاک ).
فرهنگ فارسی
مردمقابل زن، بمعنی مردم ومردمک چشم، وبه معنی هزچیزخشک وباریک ولاغرومیان تهی ( اسم ) نانی که از آرد خشکه با روغن و شیر پزند : [ و آنجا کاک پزی است و کاک پاکیزه نهاده و کنجد و پسته مغز دروی نشانده ] . ( اسرار التوحید ) توضیح در تعبیرات امروز [ کاک ] اطلاق میشود بر نوعی از نان که گرد و منبسط است و پس از پختن آنرا در تنور می گذارند و سر تنور را می بندند تا بحرارت و گرمی تنور خشک شود و این نوع را در خراسان [ قاق ] و در تهران [ نان دوالکه ] گویند و در ابیات ذیل نیز همین مراد است : [ بحق پودن. سبز بر کنار. کاک چو گرد قرص خور از سبزی سپهر نشان ] . ( امیر خسرو دهلوی ) [ پیش زخم نخود اب ار سپر کاک بری همچو نان تنکش جان سپری نتوان کرد ] . ( بسحاق اطعمه ) و از این بیت پیداست که اطلاق بر ( نان تنک ) چنانکه در فرهنک انجمن آرای ناصری و آنند راج ذکر شده روا نیست و مردم کرمانشاه نوعی از نان خشک روغنی را کاک می گویند و آن نانی است که خیر آن را با چوب مخصوص ( تیر آرش ) یا ( وردنه ) بصورت قرصی بسیار نازک و تنک و پهن و گسترده می کنند و پس از آن لابر لاوتوی برتو می پیچند و می برند و پس از پختن شکر سوده بر آن می پاشند و در طهران بنان ( یوخه ) معروف است . و ظاهرا مقصود کسانی که [ کعک ] را که معرب [ کاک ] است به الخبز المحترق تفسیر کردهاند ( بحر الجواهر دستور اللغه ) قسم اول است نه نان سوخته که خورد نش مضر است و از تذکر. داود انطاکی نیز استفاده می شود که [ کاک ] نانی است که در کنار آتش نهند تا خشک شود بر خلاف نان سنگک که بر روی ریگ پخته می شود ( تذکره ج ۱ ص ۱۹۲ ) معادل [ نان دو تنوره ] در محاورات . و بعضی گفته اند که مطلق نان خشک است ( برهان بحر الجواهر منتهی الارب در ذیل کعک ) و گفته اند : نوعی نان است که بفارس کلیچه گویند ( مخزن الادویه ) و کلیچه در نواحی طبس نانی است که آرد را خوب بیخته با روغن کم ( هر من آرد پنج سیر روغن ) خمیر میکنند و خمیر آن غلیظ و سفت است و بی درنگ آنرا بصورت قرص سازند و با کوبه ( چیز شبیه بگوشت کوب که بر سر پهن آن سیمهای کوتاه آهنی یا برنجی فرو کدره باشند ) روی آنرا میکوبند و نزدیک بیک شبانروز می گذارند . آنگاه در تنور می پزند و روی آنرا بزعفران یا آب سبزیها نقش و نگار می کنند و این نان را فقط در ایام عید نوروز می پزند ... و از گفت. مولف بحر الجواهر استفاده میشود که کعک ( کاک ) را بر نوعی از نان سنگک ستبر و کلفت نیز اطلاق می نموده اند . و حکیم مومن در تعریف کعک گوید که آن خبز الطابون است و در تعریف خبز الطابون می گوید : نانی است که در گرفتن سبوس مبالغه کرده رقیق و با روغن ترتیب دهند و [ خبز الکعک ] را بنان مید. دو آتشه تفسیر نموده است . و نیز کعک نوعی از نان را می گفته اند شبیه بحلقه که در شام خوب می ساخته اند و هم اکنون در بیروت نیز دیده میشود . و اختلاف اصحاب لغت و اطبا در تفسیر ( کاک کعک ) ظاهرا بعلت آنست که مفهوم و مصداق آن باختلاف اماکن مختلف بوده است و شاید که بعضی بدرستی معنی آنرا نمی دانسته اند و بدین جهت با خبز الطابق ( نان ساج ) و خبز الطابون ( نان روغنی در محاورات امروز ) اشتباهش کردهاند . اسناد و مدارک : دستور اللغه و مقدمه الادب و تاج العروس و منتهی الارب در ذیل کعک و تحف. حکیم مومن و بحر الجواهر و مخزن الادویه در ذیل : کعک خبز الطابون خبز الکعک تذکر. داود انطاکی ج ۱ ص ۱۹۲ در ذیل : خبز برهان قاطع انجمن آرا آنند راج در ذیل : کاک ( فروز انفر . تعلیقات معارف بهائ ولد ۱۳۳۸ ص ۹ - ۲٠۷ ) . نام قلعه ای است در آذربایجان
دانشنامه عمومی
کاک (دریاچه). کاک {{قزاقی|Kak ) یک دریاچه در قزاقستان است که در استان قزاقستان شمالی واقع شده است.
ویکی واژه
نانی که از آرد خشکه با روغن و شیر پزند. سر زبان، نوک زبان. مرد. مردمک چشم. هر چیز خشکیده و باریک. میان تهی. از خدایان مردم عیلام باستان توصیف شده و کاک کیروا اصطلاح دیگری است که جزء اول آن به نام خدای کاک مزیین است.