مکره

لغت نامه دهخدا

( مکرة ) مکرة. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) گیاهی است تیره رنگ. ج ، مَکر و مُکور. || اسپست تباه شده. || ساق آگنده گوشت زیبا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || غوره خرمای سخت نزدیک به رطب رسیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تدبیر و حیله در جنگ. ( از اقرب الموارد ).
مکرة. [ م َ ک َ رَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ماکر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به ماکر شود.
مکره. [ م ُ رَه ْ ] ( ع ص )به کره به کاری داشته. به اکراه داشته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آنکه او را به کاری واداشته اند که ناپسند دارد آن را. ( از اقرب الموارد ) :
مکره به گه بخل تو باشی و نه مطواع
مطواع گه جودتو باشی و نه مکره . منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 78 ).
اگر کسی گوید چه ثواب است ایشان را در پذیرفتن کتاب و در آن مضطر بودند و مکره و معلوم است که به اکراه به ثواب نرسند جواب آن است که... بعد از التزام عمل کردند به آن و در عمل مضطرو مکره نبودند. ( کشف الاسرار ج 1 ص 17 ).
کی چنین گوید کسی کو مکره است
چون چنین جنگد کسی کو بی ره است.مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 238 ).و رجوع به مکرهی و مکرهاً شود.
مکره. [ م ُ رِه ْ ] ( ع ص ) وادار کننده کسی را برکاری که ناپسند می دارد آن را. ( از اقرب الموارد ). || ناپسند و دارای کراهت. ( ناظم الاطباء ).
مکره. [ م َ رَه ْ ] ( ع اِ ) مکروه و در حدیث عباده است : «بایعت رسول اﷲ صلعم علی المنشط و المکره »؛ یعنی المحبوب والمکروه. ( از ذیل اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مُ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) اکراه نماینده ، ناخوش دارنده .

فرهنگ عمید

ویژگی کسی که کراهتاً به کاری می پردازد.

فرهنگ فارسی

مکروه، ناپسند، ناپسندیده، مکاره جمع
( اسم ) اکراه نماینده ناخوش دارنده : [ مکره بگه بخل تو باشی و نه مطواع مطواع گه جود تو باشی و نه مکره . ] ( منوچهری د. ۹٠ )
جمع ماکر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم