مقفع

لغت نامه دهخدا

مقفع. [ م ُ ق َف ْ ف َ ] ( ع ص ) ترنجیده و درهم کشیده. ( ناظم الاطباء ). رجل مقفعالیدین ؛ مرد ترنجیده و یرا گرفته دست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مردی که دستش ترنجیده و برگشته باشد. ( از اقرب الموارد ).
مقفع. [ م ُ ق َف ْ ف ِ / م ُ ق َف ْ ف َ ] ( ع ص ) مرد که همواره سرنگون باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مقفع. [ م ُ ق َف ْ ف َ ] ( اِخ ) لقب پدر ابومحمد عبداﷲبن مقفع فصیح و بلیغ معروف است ،بدانجهت که حجاج او را مضروب ساخت و دست او یرا گرفت. ( ازمحیط المحیط ). لقب پدر عبداﷲبن مقفع است از زبان آوران معروف و پیش از آنکه دین اسلام اختیار کند نام او روزبه بود و پدر وی را بدان جهت مقفع گفتند که چون حجاج چوب بر انگشتان وی بزد قفعت یده ، یرا گرفت دست او. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ابن المقفع شود.

فرهنگ معین

(مُ قَ فَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - سرافکنده ، سر به زیر. ۲ - کسی که دست هایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد. ۳ - آن که انگشتانش برگشته باشد.

فرهنگ فارسی

سرافکنده، سرب یر ، وکسی که دستهایش تشنج دارد، وکسی که انگشتانش ترنجیده وبرگشته باشد
( اسم ) ۱ - کسی که همیشه سرش بطرف پایین باشد سرافکنده سر بزیر. ۲ - کسی که دستهایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد. ۳ - آنکه انگشتانش ترنجیده و برگشته باشد.
ترنجیده و در هم کشیده .

ویکی واژه

سرافکنده، سر به زیر.
کسی که دست‌هایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد.
آن که انگشتانش برگشته باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال جذب فال جذب فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس