مقرب

لغت نامه دهخدا

مقرب. [ م ُ ق َرْ رَ ] ( ع ص ) نزدیک شده. ( ناظم الاطباء ). نزدیک داشته. نزدیک کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || اجازه به نزدیکی داده شده. آن که به وی اجازه دخول داده شده. آن که دارای نسبت نزدیک شده باشد. ( ناظم الاطباء ). آن که از نزدیکان و محارم شخص بزرگی است و پیش او اعتبار و عزتی دارد : قال نعم و انکم لمن المقربین. ( قرآن 114/7 ).
نزدیک کردگار مکرم
در پیش شهریار مقرب.مسعودسعد.از مقربان و مرتبان کس را زهره آن نبود که پرسیدی که سبب چیست. ( چهارمقاله ص 56 ). چون مقرب بود او را هم در شب به خدمت سلطان برد. ( سلجوقنامه ظهیری ص 43 ).
جهان فضل و مروت امین دست وزارت
که زیر دست نشاند مقربان مهین را.سعدی.مقرب حضرت سلطان و مشارالیه بالبنان گشت. ( گلستان ).
پسندیده بزم صاحب شدم
مقرب به صدر مراتب شدم.نزاری قهستانی ( دستورنامه ص 72 ).مراد از صوفیان ، واصلان و کاملانند که کلام مجید عبارت از ایشان به مقربان و سابقان کند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 4 ).
- مقربان الهی ؛ کسانی که نزدیک به خدا شده و محبوب خدا باشند. ( ناظم الاطباء ).
- مقربان حضرت ؛ خویشان پادشاه و نزدیکان او. ( ناظم الاطباء ).
- مقرب الحضره ؛ کسی که از نزدیکان آستان شاه باشد ( در زمان صفویان و قارجاریان ). توضیح آنکه هیچگونه تفاوت فاحشی میان دو قسم رجال و صاحبان مناصب که مقرب الحضره و مقرب الخاقان عنوان آنهاست مشهود نیست جز آنکه مقرب الخاقان به شخص سلطان نزدیکی بیشتر داشت. ( سازمان صفوی ). و رجوع به ترکیب مقرب الخاقان شود.
- مقرب الخاقان ؛ در دوره صفویان و قاجاریان به رجال دولت و نزدیکان دربار اطلاق می شد. در عهد شاه عباس اوّل عنوان «دیوان بیگی » بود. ( از زندگانی شاه عباس ج 3 ص 248، تألیف نصراﷲ فلسفی ). و رجوع به مقرب الحضره شود.
- مقرب الخدمة ؛ نوکر که طرف اعتماد باشد. مقرب خدمت. ( ناظم الاطباء ).
- مقرب السلطان ؛ آن که به پادشاه نزدیک است. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
و رجوع به ترکیب مقرب الخاقان شود.
- مقرب خدمت . رجوع به ترکیب قبل شود.
- مقرب داشتن کسی را ؛ او را به خود نزدیک گردانیدن و برای اوحرمت و اعتبار قائل شدن.
- مقرب شدن ؛ نزدیک گردیدن و پیش کسی حرمت و اعتبار یافتن.
- مقرب کردن . رجوع به ترکیب مقرب داشتن شود.

فرهنگ معین

(مُ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) نزدیک شونده .
(مُ قَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) نزدیک شده .

فرهنگ عمید

آن که نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده، نزدیک شده.

فرهنگ فارسی

نزدیک شده، آنکه نزدیک به کسی شده ودرنزداوقرب ومنزلت پیداکرده
( اسم ) نزدیک گرداننده .
آن زن که نزدیک رسیده بود به زه . و خر را نیز گویند . زن نزدیک زاییدن رسیده و همچنین اسب و گوسفند و به شتر ماده گفته نشود .

دانشنامه عمومی

مقرب، روستایی در دهستان مهروئیه بخش مرکزی شهرستان فاریاب در استان کرمان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۳۳۷ نفر ( ۱۰۵ خانوار ) بوده است.

ویکی واژه

نزدیک شده.
نزدیک شونده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال احساس فال احساس فال حافظ فال حافظ فال ماهجونگ فال ماهجونگ