مطیع

مطیع

مطیع در زبان فارسی به معنی اطاعت‌کننده یا فرمان‌بردار می‌باشد و به شخصی گفته می‌شود که به دستورات یا خواسته‌های دیگران، به ویژه مقام‌های بالاتر یا والدین، احترام می‌گذارد و از آن‌ها پیروی می‌کند.

به عنوان مثال، می‌توان گفت:

او یک فرزند مطیع است و همیشه به حرف‌های والدینش گوش می‌دهد.

در این جمله، مطیع به معنای اطاعت و پیروی از والدین است.

لغت نامه دهخدا

مطیع. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از «طوع » )اطاعت و فرمانبرداری کننده. ( آنندراج ). فرمانبردار. ج، مطیعون. ( مهذب الاسماء ). فرمانبردار. رام و فروتن.( ناظم الاطباء ). مطواع. مطواعة. ( اقرب الموارد ) ( محیطالمحیط ). فرمانبردار. فرمانی. پیشکار. فرمانبر. طائع. منقاد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ):
خدا را بجاآوری بندگی
مطیعش شوی در سرافکندگی.فردوسی.دل من چون رعیتی است مطیع
عشق چون پادشاه کامرواست.فرخی.مردم روزگار وی، وضیع و شریف او را گردن نهند و مطیع و منقاد وی باشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92 ). ایشان چنانکه فرموده ایم ترا مطیع و فرمانبردار باشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283 ). و اعیان آن نواحی در هوای ما مطیع وی گشته. ( تاریخ بیهقی ). هر که اختیار کند همگان او را مطیع باشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372 ). اگر خواهد او گاو را بیارم تا ملک را مطیع باشد. ( کلیله و دمنه ). حکم او را مطیع و منقاد گشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438 ). جملگی مطیع فرمان گشتند. ( گلستان ).
برگی که از برای مطیعان کشد خدای
عاصی چگونه در خور آن برگ خوان شود.سعدی.- مطیع شدن؛ منقاد شدن. فرمانبردار گردیدن:
ز جن و انس و وحوش و طیور و دیو و پری
شدند جمله مر او را مطیع و فرمانبر.ناصرخسرو.مراد هر که برآری مطیع امر تو شد
خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد.سعدی.- مطیع کردن؛ فرمانبر کردن و تابع و منقاد نمودن. ( ناظم الاطباء ):
ملوک روی زمین را به استمالت و حکمت
چنان مطیع و مسخر کند که ملک یمین را.سعدی.- مطیعگشتن؛ مطیع شدن. منقاد و فرمانبردار گردیدن:
او را بدان که دیو جسد را مطیع گشت
حکمت سفه شده ست و سعادت شقا شده ست.ناصرخسرو ( دیوان چ سهیلی ص 53 ).دیوش مطیع گشته به مال و پری به علم
آن یابد این که هوش و خردش آشنا شده ست.ناصرخسرو ( دیوان چ سهیلی ص 54 ).
مطیع. [ م ُ ] ( اِخ ) ابن ایاس کنانی. از شعرایی است که عهد اموی و عباسی را دریافته است. شاعری ظریف گوی ملیح و متهم به زندقه بود. منشاء وی کوفه و پدرش از فلسطین بود. از عباسیان کناره گرفت و به جعفربن منصور روی آورد و تا پایان عمر هم باوی بود. با حماد عجرد شاعر دوستی داشت. وی به سال 166 هَ.ق. درگذشته است. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 1049 ).

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع. ] (اِ فا. ) فرمان بردار، اطاعت - کننده.

فرهنگ عمید

اطاعت کننده، فرمان بردار.

فرهنگ فارسی

المطیع الله فضل بن جعفر بیست و سومین خلیفهبنی عباس.دوران خلافت از۳۳۴ تا ۳۶۳هق
اطاعت کننده، فرمانبردار
( اسم ) فرمانبردار اطاعت کننده: برادران... نمودند که ما فرمان سلطان را مطیع و منقادیم. جمع: مطیعین.
از شعرایی است که عهد اموی و عباسی را در یاقته است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شخص عمل کننده به تکلیفِ مستفاد از ادلّه و مطابق با واقع را مطیع می گویند.
مطیع، در برابر عاصی است و به مکلفی گفته می شود که از راه قطع و یا حجت معتبر، تکلیف را احراز نموده و در مقام امتثال، به موافقت با آن اقدام می کند و در واقع نیز، وظیفه او، همان باشد ( مصادف با واقع گردد )، برای مثال، شخص مکلف، احراز کرد که نماز بر او واجب است و همان را امتثال کرد و در واقع نیز، نماز واجب بوده است، به چنین شخصی، " مطیع " اطلاق شده و مستحق ثواب است.
[ویکی اهل البیت] مطیع(خلیفه عباسی). فضل بن جعفر، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به مطیع لله، بیست و سومین خلیفه عباسی است که در سال 301 هجری قمری متولد شد و پس از خلع مستکفی بالله در سال 334 هـ.ق به خلافت رسید.
در ایام خلافت مطیع لله، سستی و مشکلات، امور مملکت را فراگرفت، چرا که او اصلاً به وظیفه اصلی خویش نمی پرداخت و سرگرم کارهای دیگر بود؛ تا جایی که کلیه امور خلافت توسط دیلمیان انجام می پذیرفت.
او در اواخر دوران خلافتش بیمار گردید، پس از مدتی کناره گیری کرد و پسرش الطائع بالله را جانشین خود ساخت. خود نیز دو ماه پس از آن درگذشت.
مدت خلافت مطیع لله، 30 سال بود. نابسامانی های گوناگون دستگاه حکومت، خلع خلفا و وزیران، وضع خودسرانه ترکان و مشاجرات میان فرقه ها و مذاهب کلامی، همگی راه را برای ظهور تغییرات سیاسی هموار می کرد. احمد، امیر آل بویه که در 334ق بغداد را تصرف کرد پس از برکناری مستکفی، فضل بن مقتدر ملقب به المطیع لله را در همان سال به خلافت نشاند و حکومت را در دست گرفت.
به هنگام خلافت مطیع، وزارت با عبدالرحمن سامری و امیرالامرایی بغداد با احمد آل بویه ملقب به معزالدوله بود.

جملاتی از کلمه مطیع

دلا غلام در دوست باش و سلطان باش هر آنچه حکم نماید مطیع فرمان باش
تن منست چو سلطان معصیت فرمای من از قیاس غلام و مطیع سلطانم
در آسمان مطیع تو خندان چو صبح خوش بر خویشتن حسود تو گریان چو شمع زار
بسیار کسان ترا غلام‌اند اما نه چو من مطیع نام‌اند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم