معذرت

لغت نامه دهخدا

معذرت. [ م َ ذِ رَ / م َ ذَ رَ ] ( ع اِ ) عذرخواهی و پوزش. ( ناظم الاطباء ): سخط چون از علتی زاید، استرضا و معذرت آن را بردارد. ( کلیله و دمنه ). از حضرت سلطان در قبول معذرت و احماد طاعت او مثال فرستادند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343 ).
گر به جنت خطاب قهر کنند
انبیا را چه جای معذرت است.سعدی.- معذرت خواستن؛ عذر خواستن. پوزش خواستن. پوزش طلبیدن.
- معذرت خواه؛ آنکه پوزش می خواهد و عذرخواهی از دیگری می کند. ( ناظم الاطباء ).
- معذرت خواهی؛ عذرخواهی و پوزش. ( ناظم الاطباء ).
- معذرت طلبیدن؛ معذرت خواستن. عذر خواستن. پوزش خواستن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معذرت کردن؛ معذرت خواستن. عذر خواستن. پوزش خواستن: وی هریکی را گرم پرسیدی و معذرت کردی تا از وی برگذشتندی. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 33 ).
معذرة. [ م َ ذِ رَ / م َ ذُ رَ ] ( ع مص ) بهانه نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عذر خواستن. پوزش خواستن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): و اذ قالت امة منهم لم تعظون قوماً اﷲ مهلکهم او معذبهم عذاباً شدیداً قالوا معذرة الی ربکم و لعلهم یتقون. ( قرآن 164/7 ). فیومئذ لاینفع الذین ظلموا معذرتهم و لاهم یستعتبون. ( قرآن 57/30 ). یوم لاینفع الظالمین معذرتهم و لهم اللعنة و لهم سوءالدار. ( قرآن 52/40 ). || معذور داشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گناه و ملامت را از کسی برداشتن و او را معذور داشتن. ( از اقرب الموارد ). || ختنه کردن کودک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
معذرة. [ م َ ذِ رَ / م َ ذَ رَ / م َ ذُ رَ ] ( ع اِ ) عذرخواهی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حجت. دلیل. ج، معاذر. ( ازاقرب الموارد ). و رجوع به ماده قبل و معذرت شود.

فرهنگ معین

(مَ ذِ یا ذَ رَ ) [ ع. ] (اِمص. ) عذر خواهی، پوزش.

فرهنگ عمید

۱. عذرخواهی، پوزش.
۲. [قدیمی] آنچه وسیلۀ عذرخواهی قرار بدهند.

فرهنگ فارسی

عذرخواهی، پوزش، آنچه که وسیله عذرخواهی قراربدهند
۱ - ( اسم ) عذرخواهی پوزش. ۲ - ( اسم ) عذر جمع: معاذر. توضیح در تداول گاه بفتح ذال تلفظ شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم