لغت نامه دهخدا
همی گفت باژ و چلیپا بهم
ز قیصر بود بر مسیحا ستم.فردوسی.به جان مسیحا و سوک صلیب
به دارای ایران و مهر و نهیب.فردوسی.ز دین مسیحا برآشفت شاه
سپاهی فرستاد بی مر به راه.فردوسی.زنده به سخن باید گشتنت ازیراک
مرده به سخن زنده همی کرد مسیحا.ناصرخسرو.تو مؤمنی گرفته محمد را
او کافر گرفته مسیحا را.ناصرخسرو.بینا و زنده گشت زمین زیرا
باد صبا فسون مسیحا شد.ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه ص 339 )آن آتشین صلیب در آن خانه مسیح
بر خاک مرده باد مسیحا برافکند.خاقانی.چون خاتم ارنه دیده دجال داشتی
پس زآن نگین لعل مسیحا چه خواستی.خاقانی.به روح القدس و نفخ روح و مریم
به انجیل و حواری و مسیحا.خاقانی.خاک شده باد مسیحای او
آب زده آتش سودای او.نظامی.گازری از رنگرزی دور نیست
کلبه خورشید و مسیحا یکیست.نظامی.حیاتش با مسیحا هم رکاب است
صبوحش تا قیامت در حساب است.نظامی.آن مسیحا مرده زنده میکند
وآن یهود از حقد سبلت میکند.مولوی.میرود بر راه و در اجزای خاک
مرده میگوید مسیحا میرود.سعدی.فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد.حافظ.گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو.