مخیم

لغت نامه دهخدا

مخیم. [ م ِخ ْ ی َ ] ( ع اِ ) گردآورده شدن دروده های کشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). آنچه از کشتهای دروده جمعآوری کنند. ( ناظم الاطباء ).
مخیم. [ م ُخ ْ ی َ ] ( ع اِ ) جای بر پا کردن خیمه. ( آنندراج ) ( ازغیاث ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جائی که درآن اقامت کنند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اخیام شود.
مخیم. [ م ُ ] ( ع ص ) کسی که چادر می زند و خیمه برپا می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مخیم. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع اِ ) جای ایستاده کردن خیمه. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از اقرب الموارد ). اردو و خیمه گاه و لشکرگاه. ( ناظم الاطباء ) : از خطه ممالک خراسان که مخیم عساکر منصور و مقام جنود نامحصور. ( رشیدی ). و در آن حدود بدان طرف که مخیم آن ملاعین بود چشمه آبی بود چون آب چشم روشن و صافی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 36 ). تاش روی به مخیم خویش آورده و بیشتر حشم او متفرق شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 92 ). چون رایات خانی با مخیم قدیم رسید. ( جهانگشای جوینی ). چهل روز صحرای مخیم میمون از طبقات مظلومان و اصناف مدعیان مشحون بود. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 35 ). || ( ص ) خیمه زده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مخیم. [ م ُ خ َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) آنکه چادر می زند و خیمه برپا می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه در چادر می آید. || آنکه مقیم می گردد در جائی. ( ناظم الاطباء ) ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تخییم شود.

فرهنگ معین

(مُ خَ یَّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جایی که در آن خیمه زنند، خیمه گاه . ۲ - اردوگاه ، معسکر.

فرهنگ عمید

جایی که در آن خیمه برپا کرده باشند، خیمه گاه.

فرهنگ فارسی

۱- جایی که در آن خیمه زنند خیمهگاه : و محلی که مجال انداختن عراده و منجنیق بود مخیم نزول همایون ساخت . ۲ - اردوگاه معسکر .
آنکه چادر می زند

ویکی واژه

جایی که در آن خیمه زنند، خیمه گاه.
اردوگاه، معسکر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال درخت فال درخت فال قهوه فال قهوه فال ماهجونگ فال ماهجونگ