لصق

لغت نامه دهخدا

لصق. [ ل َ ص َ ] ( ع مص ) برچفسیدن شش بر تهیگاه و پهلو از تشنگی. ( منتهی الارب ).
لصق. [ ل َ ] ( ع مص ) چسباندن. پیوند دادن. لحام کردن : لصق بالغرا؛ با سریشم پیوند داد. || ترصیع . ( دزی ). و رجوع به کلمه لصق و مشتقات آن در دزی شود.
لصق. [ل ِ ] ( ع ص ) فلان لصقی و بلصقی ؛ یعنی او ملاصق و در جنب من است ، و فلان لصیقی ؛ کذلک. ( منتهی الارب ). لِزق.

فرهنگ معین

(لَ صْ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - چسبانیدن . ۲ - پیوند دادن ، لحیم کردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- چسباندن . ۲- پیوند دادن
فلان لصقی و بلقصی یعنی او ملاصق و در جنب من است .

ویکی واژه

چسبانیدن.
پیوند دادن، لحیم کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم