اینه افروزی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با اینه افروزی
کنون نه از پی آن شد سوی حمل که زند به پیش طلعت تو لاف عالم افروزی
برافرازی ار قد و قامت قیامت شود راست بر افروزی ار رخ شود نور خورشید عاطل
قامت چو بر افرازی، سرو سیهت یابم عارض چو بر افروزی، رخشان قمرت بینم
آتش کین چند افروزی و خواهی سوختن استخوان من که یک مشت گیاهی بیش نیست
بر افروزی روان حسن اگر عارض برافروزی براندازی بنای عقل اگر برقع براندازی
آفتاب عالم افروزی و من آن ذرهام کز فروغ طلعت خورشید باشد در حجاب