دست خوش

واژۀ دست‌خوش ترکیبی وصفی و مرکب است که در متون کهن فارسی به‌کار رفته است. در بیتی منسوب به رودکی آمده است: «عالم چو ستم کند ستمکش مائیم / دست‌خوش روزگار ناخوش مائیم.» این ترکیب ظاهراً هم به معنای دست خوب و هم به معنای دست‌خوش یا ملعبه قابل تفسیر است. در فرهنگ‌های لغت، دست‌خوش به معنای سخره و مسخرگی آمده و به شخصی اشاره دارد که مورد ریشخند و تمسخر قرار می‌گیرد. همچنین، این واژه به‌صورت کنایی به معانی عاجز، زبون و زیردست به‌کار رفته و دلالت بر مغلوب‌بودن و تسلیم‌شدن در برابر دیگری دارد. عبارت دست‌زیر بودن نیز از همین ریشه برآمده و به معنای تحت حکم کسی بودن یا تابع و مطیع بودن است. این واژه در متون ادبی و تاریخی فارسی نمایانگر وضعیت کسی است که در برابر قدرت یا روزگار ناتوان و درمانده شده است.

لغت نامه دهخدا

دست خوش. [ دَ ت ِ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دست خوش و ملعبه:
عالم چو ستم کند ستمکش مائیم
دست خوش روزگار ناخوش مائیم.( منسوب به رودکی ).
دست خوش. [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) سخره. ( شرفنامه منیری ). شخصی که مسخره باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). مسخرگی. ( برهان ) ( انجمن آرا ). آنکه مورد مسخره واقع شود. که مورد ریشخند قرار گیرد. || کنایه ازعاجز و زبون و زیردست. ( برهان ) ( انجمن آرا ). مغلوب.( از غیاث ). مغلوب و زبون. ( آنندراج ). || دست زیر بودن یعنی در تحت حکم کسی بودن:
چون نه ای کامل دکان تنها مگیر
دست خوش می باش تا گردی خمیر.مولوی.- دست خوش کسی یا حوادث یا زمانه یا صروف دهر یا تصاریف دهر یا هواهای نفس شدن؛ ملعبه او شدن. بازیچه او گشتن. || در معرض. عرضه ٔ. بازیچه ٔ. ملعبه ٔ. اسباب کار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و در این معنی لازم الاضافه است:
عید را دست خوش خویش گرفتیم ازو
میوه و گل بجز اینگونه نخواهیم دگر.ازرقی ( از آنندراج ).ای چون غرواش سبلتت کفک فشان
چون شانه بوی دست خوش دست خوشان.سوزنی.تا دست خوش جهان شدم من
در دست قناعتم ممکن.مجیرالدین بیلقانی ( از آنندراج ).ساقی شب دستکش جام تست
مرغ سحر دست خوش نام تست.نظامی.پی سپر جرعه میخوارگان
دست خوش بازی سیارگان.نظامی.دست خوشان تواند پردگیان چنگ وار
یک دو نواشان بسازچون دل ایشان حزین.سیف اسفرنگی ( از انجمن آرا ).زمانه به چه نوع دست خوش آن طایفه است. ( جهانگشای جوینی ).
خواب خوش من ای پسر دستخوش خیال شد
نقد امید عمر من در طلب وصال شد.سعدی.روح را کس نکند دست خوش نفس خسیس
عاقلان آینه چین نفرستند به زنگ.خواجو ( از شرفنامه منیری ).خاصه با پیری چون من که بطبع
دائماً دست خوش نسیان است.؟ ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). || چیزی که حصول آن سهل و آسان بود. ( برهان ) ( از آنندراج ). کار سهل الحصول و آسان. ( انجمن آرا ). آنکه یا آنچه آسان بدست آید:

فرهنگ معین

کردن ( ~. خُ. کَ دَ ) (مص ل. ) مهارت یافتن.
( ~. خُ ) (ص مر. ) ۱ - بازیچه، مسخره. ۲ - رام، مطیع، زبون.
( ~. خُ ) ۱ - (اِمر. ) پولی که از طرف برنده در قمار به عنوان انعام به دیگری داده شود. ۲ - (شب جم. ) کلمة تحسین به معنی، آفرین، مرحبا.

فرهنگ عمید

۱. کسی که بازیچه و مسخرۀ دیگری شود.
۲. زبون.
۳. زیردست.
۴. (شبه جمله ) [عامیانه] کلمۀ تحسین که در قمار به کسی که خوب بازی کند و ببرد یا به کسی که با تردستی و مهارت کاری انجام بدهد می گویند، آفرین.
۵. (اسم ) [عامیانه] پولی را می گویند که کسی که در قمار برده به رسم انعام به دیگری بدهد.

فرهنگ فارسی

کسی که بازیچه ومسخره دیگری شود، زبون، زیردست
( جمله اسمیه ) ۱ - کلمه تحسین که بکسی که در قمار ببرد یا در کاری پیروز شود گویند مرحبا آفرین. ۲ - نیز به کسی که با تردستی و مهارت کلاه سر دیگری گذاشته گویند.
این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهرا بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دستخوش و ملعبه: عالم چو ستم کند ستمکش مائیم دست خوش روزگار ناخوش مائیم

ویکی واژه

مهارت یافتن.
پولی که از طرف برنده در قمار به عنوان انعام به دیگری داده شود.
کلمة تحسین به معنی، آفرین، مرحبا.
بازیچه، مسخره.
رام، مطیع، زبون.

جمله سازی با دست خوش

به پا بر جست و دست خوش برافشاند به آوازی حزین این شعر برخواند
نبد در سرش رای و فرهنگ و هش همی ساختندش مهان دست خوش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
آغاز
آغاز
بی همتا
بی همتا
جنگ اول، به از صلح آخر
جنگ اول، به از صلح آخر
روز جاری
روز جاری