لرزاندن. [ ل َ دَ ] ( مص ) مرتعش کردن. به رعشه درآوردن. به لرزه درآوردن. به تزلزل آوردن . به لرزش درآوردن. لرزانیدن : بانگ او کوه بلرزاند چون شیهه شیر سم او سنگ بدراند چون نیش گراز.منوچهری.
فرهنگ معین
(لَ دَ ) (مص م . ) به لرزه درآوردن .
فرهنگ عمید
به لرزه درآوردن، تکان دادن.
فرهنگ فارسی
بلرزه در آوردن، تکان دادن، تکان دهنده، بلرز آمدن ( مصدر ) بلرزه در آوردن بلرزش واداشتن برعشه در آوردن .