لبنی. [ ل ُ نا ] ( ع اِ ) درختی با شیر چون عسل که صمغ آن را حصی لبنی و میعه سائلة خوانند. ( منتهی الارب ). درختی است شیره دار همچون عسل. ( مهذب الأسماء ). میعه سائله.( فهرست مخزن الادویه ) ( تذکره ضریر انطاکی ). میعه است. ( ذخیره خوارزمشاهی در قرابادین ). شیئی کالصمغ حارّ فی الاولی ، یابس فی الثانیة اذا شرب لتقطیر البول نفعه جدّاً. الشربة منه مثقال. ابوریحان در صیدنه گوید: لیث گوید لبنی چیزی است که از درخت بیرون آید مانند عسل و میعه یابسه در اصطلاح اطبا این است و به سریانی عسل او را اصطرکا گویند. «بشر» گوید به پارسی او را کنار و خشک گویند و بعضی کنار گفته اند و بعضی هوشه گویند «ج » گوید غالیون را به پارسی لبنی گویند و گفته است او را لبنی بدانجهت گویند که شیر را ببندد و «حان » گوید آنچه شیر را ببندد گمان من آن است که داروی دیگر است غیر لبنی که طعم او تیز است «نیفه » گوید: لبنی شیر درختی است بشبه دوه دم و دوه دم از روی لفظ و شهرت از او اخفی است دوه دم لغتی است بر وزن هدبد بضم ها و فتح دال و کسر با و معنی وی آن است که آن چیزی است شبیه خون که از درخت سمره بیرون آید چنانکه گذشت که عرب گوید حاضت السمره و این استعمال بطریق تشبیه است و او را میعه به آن معنی گویند که در وقت بیرون آمدن سیلان دارد چون دیگر مایعات و خواص میعه در میم گفته شود. ( ترجمه صیدنه ابوریحان ). صاحب اختیارات بدیعی گوید: میعه است آنچه سایله بود آن را عسل لبنی خوانند و میعه سایله خوانند. و آن مانند عسل بود که در وی حلاوت نبود و آن صمغ درخت رومی است و نیکوترین آن بود که سایل بود بنفس خود و خوشبوی و زردرنگ بود و سیاه نبود و طبیعت او گرم است در اول و خشک است در دوم و گویند تر است و وی منضج و ملین بود، جرب تر و خشک را نافع بود و سرفه مزمن بلغمی را نافع بود و آواز صافی گرداند و طبع نرم دارد و چون زنان بخود برگیرند یا بیاشامند حیض و بول براند و مسهل بلغم بود بی زحمت چون مثقالی از وی مستعمل کنند ووی مسبت بود و نزله را نیز ببندد و مصلح آن بوزن آن صمغ بادام بود که اضافه وی کنند و بدل وی جند بیدستر است و روغن یاسمین. و گویند بدل آن جاوشیر بود. لبنی. [ ل ُ نا ] ( اِخ ) نام کوهی است. ابومحمد الاسود گوید: لبنی در بلاد جذام باشدو ابوزیاد گوید عمروبن کلاب راست. ( معجم البلدان ). لبنی. [ ل ُ نا ] ( اِخ ) رودباری است بسیار نخل و بلاد بنی کلاب را جز بدان جا نخلستانی نباشد و پیرامون آن پشته های بسیار است و گرد آن نقاطی است موسوم به اعراف و از آنجمله است اعراف لبنی.
فرهنگ معین
(لَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) مربوط به فرآورده های شیر.
فرهنگ عمید
مربوط به لبن، شیری: فرآورده های لبنی. درختی که شیره ای مانند عسل از آن تراوش کند.
فرهنگ فارسی
کندر . توضیح در برهان لبنی بر وزن مدنی آمده و صحیح نیست . منسوب به لبن یعنی خشت خام شکلی لبنی از مجسمات .
دانشنامه عمومی
لبنی روستایی در دهستان بمانی بخش بمانی شهرستان سیریک در استان هرمزگان ایران است. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۵۱۱ نفر ( ۱۳۳ خانوار ) بوده است. لبنی (مجارستان). لِبِنی ( به مجاری: Lébény ) یک منطقهٔ مسکونی در مجارستان است که در ناحیه موشون مادیارووار واقع شده است. لبنی ۸۱٫۳۶ کیلومتر مربع مساحت و ۳٬۲۳۲ نفر جمعیت دارد.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] ریشه کلمه: بنو (۱۶۴ بار)ل (۳۸۴۲ بار)
ویکی واژه
مربوط به فرآوردههای شیر. ص. برای فرآوردههای از شیر گرفته شده.