لغت نامه دهخدا
و آن را که بر آخور ده اسب تازیست
در پای برادرش لالکا نیست.ناصرخسرو.آخر ارچه عقل ما گم شد ولی از روی حس
سر ز لالک باز میدانیم و پای از لالکا.سنائی.بِل تا کف پای تو ببوسیم
پندار که مهر لالکائیم.سنائی.مگر آن روستائی بود دلتنگ
به شهر آمد همی زد مطربی چنگ
خوش آمد چونکه مطرب چنگ بنواخت
ز نغزی لالکا بر مطرب انداخت
سر مطرب شکست او چنگ بفکند
بروت روستائی پاک برکند.عطار ( اسرارنامه ).چو بیرون خرگه نهی لالکا
لهم باشد آن لالکا، لالکا.( از صحاح الفرس ). || لاله گوش. رجوع به لاله گوش شود. || تاج خروس. لالک :
تبر از بس که زد به دشمن کوس
سرخ شد همچو لالکای خروس.رودکی.|| مطلق تاج. ( آنندراج ).