قطیعه

لغت نامه دهخدا

( قطیعة ) قطیعة. [ ق َ ع َ ] ( ع اِمص ) جدائی. ( منتهی الارب ).هجران. || ( اِ ) وظیفه. ( اقرب الموارد ).
قطیعة. [ ق َ ع َ ] ( ع اِ ) آنچه از زمین خراج بریده شود. ج ، قطائع. ( اقرب الموارد ). زمینهای بدون مالک و غیرمعموری است که خلیفه یا دولت به کسی می بخشد تا در آن آبادی و آبادانی به وجود آورد. و هر قطیعه به کسی منسوب است که به وی داده شده است. ( معجم البلدان ). مواضعی است در بغداد که منصور به اعیان دولت خود بخشید تا در آن سکونت ورزند و آبادان نمایند، و آن قطیعه اسحاق الارزق و قطیعه ام جعفر و قطیعه ٔزبیده بنت جعفربن منصور و از آن قطیعه است اسحاق بن محمدبن اسحاق محدث و بنی جدار که بطنی است از خزرج ، وگاهی جداری به سوی این قبیله منسوب گردد و قطیعه دقیق از آن است احمدبن جعفربن حمدان محدث و دو قطیعه ربیعبن یونس که یکی را قطیعه خارجه دیگری را قطیعه ٔداخله نامند از آن است اسماعیل بن ابراهیم بن یعمر محدث و قطیعه ریسانه و قطیعه زهیر و قطیعه علی و قطیعه عیسی بن علی عم منصور و قطیعه فقهاء که به کرخ است و قطیعه نصاری. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قطیعة. [ ق َ ع َ ] ( ع اِ ) فداء که اسیری را برای بازخریدن دهند. ( عیون الانباء ج 2 ص 121 ) : فقال الملک نخاف ان یهرب و قطیعة کثیرة و قال للملک سلمه الی و ضمانه علی فقال له تسلمه اذا جائت قطیعة کان لک منها الف دینار. ( عیون الانباء ج 2 ص 121 ).
قطیعة. [ ق ُ طَ ع َ ] ( اِخ ) لقب عمروبن عبیدةبن الحارث بن سامةبن لوی. ( منتهی الارب ).
قطیعة. [ ق َ ع َ ] ( ع مص ) بریدن خویشی و گسستن پیوند برادری.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قَطْع شود.
قطیعة. [ ق ُ طَ ع َ ] ( اِخ ) ابن عسس بن بغیض. پدر قبیله ای است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(قَ عَ یا عِ ) [ ع . قطیعة ] (اِ. ) ۱ - جدایی ، بریدگی . ۲ - گلة گاوان و گوسفندان . ۳ - لشکر. ۴ - قطعه ای از زمین و ملک که به کسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند. ج . قطایع .

فرهنگ عمید

۱. جدایی، بریدگی.
۲. (اسم ) وظیفه.
۳. (اسم ) قطعۀ ملک یا زمین که به کسی واگذار کنند که از درآمد آن زندگانی کند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جدایی بریدگی ۲ - گله گاوان و گوسفندان ۳ - لشکر ۴ - قطعه ای از زمین و ممالک که بکسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند اقطاعه جمع : قطائع ( قطایع ) .

ویکی واژه

قطیعة
جدایی، بریدگی.
گلة گاوان و گوسفندان.
لشکر.
قطعه‌ای از زمین و ملک که به کسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند.
قطای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال ای چینگ فال ای چینگ فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت