جام

جام

این واژه در زبان فارسی معانی متعددی دارد که بسته به زمینه استفاده، می‌تواند متفاوت باشد. در زیر به برخی از معانی رایج آن اشاره می‌شود:

به عنوان ظرف: 

در این معنا، جام به ظرفی اشاره دارد که غالبا" برای نوشیدن مایعات، به ویژه نوشیدنی‌های گرم یا سرد، استفاده می‌شود. آن‌ها می‌توانند از مواد مختلفی مانند شیشه، چینی یا فلز ساخته شوند و در طراحی‌های مختلفی وجود دارند.

به عنوان نماد: 

در ادبیات و فرهنگ ایرانی، این واژه می‌تواند به عنوان نمادی از خوشی، شادی و جشن نیز به کار رود. به عنوان مثال، در اشعار حافظ و دیگر شاعران، جام به عنوان نماد عشق و لذت زندگی مطرح می‌شود.

در اصطلاحات مذهبی: 

در برخی متون مذهبی، این کلمه به معنای ظرفی است که برای نگهداری مقدسات یا اشیاء خاص استفاده می‌شود. این معنا بیشتر در متون قدیمی و مذهبی دیده می‌شود.

در ورزش: 

در زمینه ورزش، این اصطلاح به معنی مسابقات یا تورنمنت‌هایی است که در آن‌ها تیم‌ها یا ورزشکاران برای کسب عنوان قهرمانی رقابت می‌کنند، مانند جام جهانی یا جام ملت‌ها.

لغت نامه دهخدا

جام. [ جام م ] ( ع ص ) نعت فاعلی از جم: فرس جام؛اسب گشنی نکرده. || اسب سواری کرده نشده و تازه نفس. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زیاده و تمام نشدنی و فراوان. ( ناظم الاطباء ).
جام. ( اِ ) پیاله آبخوری. ( برهان ). پیاله از سیم و آبگینه و جز آن. ( منتهی الارب ). پیاله شرابخوری. کاسه ای که ته آن دوره نداشته باشد. ( ناظم الاطباء ). ظرفی است که از برای نوشیدن از آن ترتیب یافته و مردمان قدیم شاخ را برای شرب استعمال مینمودند لکن عبرانیان از قدیم به استعمال جام و پیاله عادت داشتند و جامها و پیاله ها را با نقش زینت قرین می ساختند و آنها را از مس و نقره و طلا می ساختند. ( قاموس کتاب مقدس ). پیاله. گیلاس. پیاله شرابخوری. ( ناظم الاطباء ). قدح. ساغر. ساتگین. ساتگن. ایاغ. کأس. پنگان. بنگان. بالغ. شانگنی. ساتگی. فنجان. پیغاره. سه گانه. پیمانه. سغدیانه. سروْ. سروه. کلاحو. کمانه. گنبد. جامه. صواع. میدان. بُلوتَک. چمان.چمانه. روسی. سایگی. طاس.

فرهنگ معین

[ په. ] (اِ. ) ۱ - پیاله، ساغر. ۲ - هر یک از صفحات بزرگ و برش نخوردة آیینه یا شیشه. ۳ - جایزه ای که در مسابقات ورزشی به برندگان داده می شود.،~ جهانی مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشتة ورزشی میان تیم های برگزیده از قاره های مختلف برگزار می شود.،

فرهنگ فارسی

یا تربت جام یکی از بخشهایهفتگانه شهرستان مشهد از طرف مشرق محدود است برودخانه هریرود که مرز ایران و افغانستان را تشکیل میدهد مرکز بخش تربت جاماست که در ۱۴۴ کیلو متری مشهد و ۶۶ کیلو متری مرز افغانستان واقع و جلگه یی و گرمسیر است و ۶٠۵ تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه جام و قنوات تامین میشود. مدفن شیخ احمد جام عارف مشهور بدانجاست.
( اسم ) ۱- پیاله ساغر. ۲- ظرفی برنجین که در آن آب خورند. ۲- قطع. بزرگ شیشه. ۴- مقامی است از موسیقی قدیم.یا جام پر از شیر و می. ۱- پیال. پر از آب کوثر ۲- دهان معشوق. ۳- کلامی که شنیدن آن مردم را بشور دراندازد و در حال آورد. ۴- شعر نیک. یا جام راهب. ۱- ظرف شراب مقدس دیر ۲- خمرالهی. یا جام سحر. آفتاب خورشید. یا جام شهر یاری.قدح بزرگ. یا جام شیر. پستان شیردار. یا جام گوهری. ۱- پیال. بلوری. ۲- لب و دهان معشوق. یا جام بر سنگ زدن. ۱- توبه کردن ازشرابخواری. ۲- توبه کردن انابه کردن.
نام پسر نوح است

فرهنگستان زبان و ادب

{corolla} [زیست شناسی] مجموعۀ گلبرگ های یک گل * مصوب فرهنگستان اول
{Crater, Crt, Cup} [نجوم] صورتی فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان بین دو صورت شجاع و سنبله
{cup} [ورزش] 1. ظرفی که به عنوان جایزه به تیم یا فرد قهرمان اهدا شود که معمولاً به شکل گلدانی دسته دار و پایه دار است 2. یک دوره مسابقه که در پایان آن به فرد یا تیم قهرمان جام اهدا شود
جام

جملاتی از کلمه جام

چشم او از دست نرگس، جام مخموری گرفت کاکلش از زلف سنبل، چین مغروری گرفت
به محفلی‌ که بود دور جام و جلوهٔ ساقی چو زاهد از چه هوس کنج خلوت و چله‌گیری
من که میسرم شود صافی جام او چرا در دل خود کنم گره درد ایاغ دیگران
هر کسی را نرسد مستی میخانه عشق ما و می خوردن از این میکده تا جامی هست
ز دهن چو جام سازد چه شراب‌ها که هر دم ز لبان باده رنگش بخوری و باد نوشت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم