قدوم

لغت نامه دهخدا

قدوم. [ ق ُ ] ( ع مص ) از سفر بازآمدن. ( منتهی الارب ). گویند: قدم من سفره قدوماً و قدماناً و مقدماً؛ از سفر بازآمد. ( منتهی الارب ) :
که هیهات قدر تو نشناختم
به شکر قدومت نپرداختم.سعدی.|| در پیش رفتن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل ).
قدوم. [ ق َ ] ( ع ص ) نیک مبارز. || دلیر. || بسیار پیش درآینده. || ( اِ )تیشه. ج ، قدائم و قُدُم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
قدوم. [ ق َ] ( اِخ ) دهی است به حلب. ( منتهی الارب ). حسن خوارزمی گوید: قدوم به تشدید دال نام دهی است در شام که حضرت ابراهیم در آن خود را ختنه کرد. ( معجم البلدان ).
قدوم. [ ق َ ] ( اِخ )جائی است به نعمان. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
قدوم. [ ق َ ] ( اِخ )قلعه ای است به یمن. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
قدوم. [ ق َ ] ( اِخ )کوهی است به مدینه. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
قدوم. [ ق َ ] ( اِخ ) پشته ای است به سراة. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
قدوم. [ ق َ ] ( اِخ ) پشته ای است در کوهی به بلاد دوس. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(قُ ) [ ع . ] (مص ل . ) از سفر بازآمدن .

فرهنگ عمید

۱. بازآمدن، آمدن از جایی.
۲. از سفر برگشتن.

فرهنگ فارسی

باز آمدن، آمدن ازجائی، ازسفربرگشتن
( مصدر ) باز آمدن از سفر باز گشتن .
پشته ایست در کوهی ببلاد دوس

ویکی واژه

از سفر بازآمدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال رابطه فال رابطه فال احساس فال احساس