فحم. [ ف َ ] ( ع مص ) فحام. گریستن کودک چنانکه سپری شود آواز وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بانگ کردن گوسپند و کودک. ( منتهی الارب ). رجوع به فحام شود. || ( اِ ) انگِشت است که به هندی کویله نامند، و آن اخگری است که خاموش کرده باشند. ( فهرست مخزن الادویه ). انگِشت. ( منتهی الارب ). زغال. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) : آن زمان که فحم اخگر می نمود آن نه حسن کار نار حرص بود.مولوی. فحم. [ ف َ ح ِ ] ( ع ص ) تکه بابانگ. ( منتهی الارب ).
فرهنگ معین
(فَ ) [ ع . ] (اِ. ) اخگر خاموش ، انگشت .
فرهنگ عمید
زغال.
فرهنگ فارسی
زغال، واحدش فحمه ( اسم ) اخگر خاموش انگشت . تکه با بانگ