غرابی

لغت نامه دهخدا

غرابی. [ غ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان عباداللهی بخش هندیجان شهرستان خرمشهر، و در 5000 گزی جنوب باختری هندیجان و در 1000 گزی خاوری راه اتومبیل رو هندیجان به خلیج فارس واقع است. دشت و گرمسیر و مالاریائی است. سکنه آن 320 تن و مذهب مردم تشیع است و به زبان عربی و فارسی سخن می گویند. آب اهالی از رودخانه زهره تأمین می شود و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است و سکنه آن از طایفه شعبانی هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
غرابی. [ غ ُ بی ی ] ( اِخ ) موضعی است در راه یمن. ( منتهی الارب ). از قلعه های بلاد یمن است. ( معجم البلدان ). || ریگزار معروفی است در راه مصر، میان قطیه وصالحه که راهی صعب العبور است. ( از معجم البلدان ).
غرابی. [ غ ُ بی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به فرقه غرابیه. ( انساب سمعانی ). رجوع به غرابیه شود.
غرابی. [ غ ُ بی ی ] ( ع اِ ) نوعی از خرما. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). || نوعی نان شیرینی. غرابیه. غرابیا.

فرهنگ معین

(غُ ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - نوعی خرما. ۲ - نوعی نان شیرینی .

فرهنگ عمید

۱. نوعی خرما.
۲. نوعی نان شیرینی، غرابیّة.

فرهنگ فارسی

نوعی ازخرما، نوعی نان شیرینی
( صفت ) ۱ - نوعی خرما . ۲ - نوعی نان شیرینی غرابیه غرابیا. ۳ - زایده ایست در کنار فوقانی و مجاور بریدگی به همین نام در استخوان کتف به شکل منقار کلاغ در راس این زایده عضلات سینه یی کوچک و غرابی بازویی و سر کوتاه عضله دو سر بازویی می چسبند .
منسوب به فرقه غرابیه

ویکی واژه

نوعی خرما.
نوعی نان شیرینی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال شمع فال شمع فال جذب فال جذب فال تاروت فال تاروت