لغت نامه دهخدا
عجب دارم ار شرم دارد ز من
که شرمم نمیآید از خویشتن.سعدی.عجب دارم از خواب آن سنگدل
که خلقی بخسبند از او تنگدل.سعدی ( بوستان ).بخندید و بگریست مرد خدای
عجب داشت سنگین دل تیره رای.سعدی ( بوستان ).عجب میداشتم دیشب ز حافظ جام پیمانه
ولی منعش نمیکردم که صوفی وار می آورد.حافظ.