طالب

لغت نامه دهخدا

طالب. [ ل ِ ] ( ع ص ) جوینده. جویا. جویان. خواهنده. خواهان. خواستار. خواستگار. خواهشمند. طلبکار. ( منتهی الارب ). طلوب. مُلتمس. ج، طالبون، طالبین، طُلاّب، طلب، طلبه و طُلَّب

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع. ] (اِفا. ) ۱ - جوینده، خواهان. ۲ - دانشجوی علوم دینی، ج. طلاب.

فرهنگ عمید

۱. طلب کننده، جوینده، خواهنده، خواهان.
۲. محصل، دانش آموز.

فرهنگ فارسی

ابن عثمان بن محمدئ ازدی نحوی بصری ادیب عرب ( و. ۳۱۹ - ف. ۳۹۶ ه.ق. ) وی از ابوبکربن الانباری نحو عربی را فرا گرفت و در فنون عربیت و لغت عرب مهارت داشت و در زمان قادر بالله خلیفه وفات کرد.
طلب کننده، جوینده، خواهنده، خواهان، محصل، تلمیذ
۱ - جوینده خواهان طلب کننده مقابل مطلوب. جمع: طالبین. ۲ - دانشجوی علوم دینی طالب علم. جمع: طلاب. یا طالب علم. دانشجوی علوم دینی. یا طالب علمانه. مانند طلاب طلبگی. یا طالب نگین. ۱ - خواهان نگین. ۲ - نگین دار. ۳ - آراسته به نشانه های پادشاهی.
ابن محمد بن قشیط ابو احمد المعروف بابن السراج النحوی.

فرهنگ اسم ها

اسم: طالب (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: tāleb) (فارسی: طالب) (انگلیسی: taleb)
معنی: خواستار، خواهان، سالک، ( اَعلام ) سید محمّد طالب آملی [حدود، قمری] شاعر ایرانی، ملک الشعرای دربار جهانگیر، شاه هند، از پیشگامان سبک هندی در شعر، ( در اعلام ) طالب آملی از شعرای معروف ایران در قرنِ یازدهم ( هـق )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم