شعشع. [ ش َ ش َ ] ( ع ص ) دراز. || سایه پراکنده تنک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شعشاع شود. || تابان. ( یادداشت مؤلف ): وآن سر و آن فرق کش شعشع شده وقت پیری ناخوش و اصلع شده.مولوی. شعشع. [ ش ُ ش ُ ] ( ع اِ صوت ) ( از «ش وع » ) کلمه ای است که در خشنودی و شعف از رضامندی و صبر و تفویض گویند. ( ناظم الاطباء ). امراست بر تحریض بر قناعت و صبر بر تنگی عیش و تطویل شعر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || درخوش آیندی از بلند شدن مویها گویند. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(شَ شَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) نور افکندن . ۲ - (ص . ) تابنده .
فرهنگ عمید
تابنده.
فرهنگ فارسی
کلمه ایست که در خشنودی و شعف از رضامندی و صبر و تفویض گویند یا در خوش آیندی از بلند شدن مویها گویند .