سوزش

لغت نامه دهخدا

سوزش. [ زِ ] ( اِمص ) سوختن. حرقت و التهاب. ( ناظم الاطباء ). احساس رنج و اذیتی که در برخورد آتش ببدن پدید می آید. ( ناظم الاطباء ) : اگر اندر سینه سوزش و حرارتی باشد... ( ذخیره خوارزمشاهی ). رگی گشادم و خون بیرون کردم مقداری سره ، آن سوزش اندکی کمتر شد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
از سوزش کون دوا نگردی
زآنگونه که درنیایدت تیز.سوزنی.روج پدر را مسرور کرد و سوزش دل او را در مفارقت خویش ببرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
اگر شیرین نباشد دستگیرم
چو شمع از سوزش بادی بمیرم.نظامی.و کمال درجه ٔعارف سوزش او بود در محبت. ( تذکرة الاولیاء عطار ).
از ترشرویی دشمن وز جواب تلخ دوست
کم نگردد سوزش طبع سخن شیرین من.سعدی.|| جفا و زحمت. || کج خلقی. || سوختگی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(زِ ) (اِمص . ) سوختن ، التهاب .

فرهنگ عمید

۱. عمل سوختن.
۲. (اسم ) درد کردن عضوی از اعضای بدن شبیه دردی که در اثر سوختگی پوست بدن احساس می شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عمل سوختن احساس ناراحتی که در برخورد آتش به عضو دست دهد . ۲ - سوز و گداز . ۳ - سوز و اشتیاق بسیار. ۴ - التهاب اضطراب . ۵ - زحمت . ۶ - دلسوزی . ۷ - کج خلقی .

ویکی واژه

bruciore
سوختن، التهاب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال امروز فال امروز فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال نخود فال نخود