سره مرد. [ س َ رَ / رِ م َ ] ( ص مرکب )پاک مرد و مرد بیغش و بی ریا. ( آنندراج ) : من همانا که نیستم سره مرد چون نیم مرد رود و مجلس و کاس.ناصرخسرو.زید آن سره مرد مهرپرورد کای رحمت باد بر چنین مرد.نظامی.گفت و فی اﷲای سره مرد آن کن از مردمی که شاید کرد.نظامی ( هفت پیکر ص 239 ).بخور ای نیک سیرت سره مرد کان نگون بخت گرد کرد و نخورد.سعدی.
فرهنگ معین
(سَ رَ یا رِ. مَ )(ص مر. ) ۱ - جوانمرد، نیکخواه . ۲ - کارساز. ۳ - برگزیده ، دانا.
فرهنگ عمید
۱. مرد برگزیده. ۲. جوانمرد. ۳. [مجاز] بی ریا.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - نیکخواه خیر اندیش . ۲ - کارساز کارگزار . ۳ - زیرک هوشیار پاک مرد و مرد بیغش و بی ریا ٠