لغت نامه دهخدا
- رشته سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. ( آنندراج ) :
با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان
رشته حبل المتینم رشته ٔسردرگم است.محسن تأثیر ( از آنندراج ).رشته هر عقده کارم ز بس سردرگم است
صد گره افکنده ام تا یک گره وا کرده ام.میر یحیی شیرازی ( از آنندراج ).- کلاف سردرگم .
- مطلب سردرگم ؛ مطلب بهم پیچیده :
از ستم آن دهن تنگ نشد طاقتم
گرچه خیال دلم مطلب سردرگم است.محسن تأثیر ( از آنندراج ).