سالوسی

لغت نامه دهخدا

سالوسی. ( حامص ) دغلی. مکر. فریب. ( استینگاس ). مکر و حیله و تزویر و فریب و حیله گری و زرق. عوام فریبی. فند. ( ناظم الاطباء ) :
خانه های ما بگیرد او بمکر
برکند ما را بسالوسی ز وکر.( مثنوی ).نگویم نسبتی دارم بنزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می بندم بسالوسی و زراقی.سعدی.رجوع به سالوس شود. || تملق. ( ناظم الاطباء ). || ( ص نسبی ) و چنین مرد فریبنده راسالوسی گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
آنکه داعی و آنکه سالوسی است
آنکه خمار و آنکه ناموسی است.سنایی.سالوسیان دل را در کوی او مصلی
هاروتیان دین را در زلف او سفرگه.سوزنی.

فرهنگ معین

(حامص . )۱ - تملق . ۲ - فریب ، نیرنگ .

فرهنگ عمید

۱. ریاکاری، عوام فریبی، حیله گری.
۲. (صفت نسبی، منسوب به سالوس ) اهل ریا و سالوس.

فرهنگ فارسی

( صفت ) متملق چرب زبان .

ویکی واژه

تمل
فریب، نیرنگ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم