لغت نامه دهخدا
همی گوئی که بر معلول خود علت بود سابق
چنان چون بر عدد واحد، و یا بر کل خود اجزا.ناصرخسرو.شتربه گفت موجب نومیدی چیست، گفت [ دمنه ] آنچه در سابق تقدیر رفته است. ( کلیله و دمنه ). || نزد محدثان: یکی از دو نفر راویان مشترک در روایت از شیخی که مرگ او را قبل از راوی دیگر اتفاق افتاده و فاصله بین در گذشتن آن دو مدتی دور بوده و در فاصله مرگ آن دو امری بعید حاصل شده باشد و راوی دیگری را که مرگ او بعد از مرگ راوی اولی بوده لاحق نامند. و فائده این امر اعتبار ایمن بودن از احتمال سقوط چیزی در اسناد راوی متأخر و تفقه طالب حدیث در معرفت عالی و نازل احادیث است. کذا فی شرح النخبة و شرحه. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || پیشرو. ( دهار ). پیش شونده. پیش رونده. پیشی گیرنده. پیشی جوینده. پیشی کننده. پیشدست. پیش افتاده. پیشدستی کننده. سبقت دارنده. سبقت گیرنده. بر دیگری پیشی گیرنده و از او در گذرنده. ( از قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). قوله تعالی: فمنهم ظالم لنفسه و منهم سابق بالخیرات. ( قرآن 29/35 ). سابق بالخیرات؛ پیشی گیرنده نیکیها. ( ابوالفتوح ج 8 ص 245 ). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای ازامثال خود را در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. ( کلیله و دمنه ). مبارزان میدان فصاحت را در وصف او مجال عبارت تنگ و سابقان عرصه معرفت را در تعریف او پای اشارت لنگ. ( المعتمد فی المعتقدتوران پشتی ). || غلبه کننده. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || آن اسب که در پیش همی آید در مسابقت. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ) ( شرح قاموس ). اسب اوّل. اسب پیش بر. رجوع به مجلی شود. || سبق دهنده کودکان. ( غیاث ). || به اصطلاح باطنیه، نام عقل.( بیان الادیان ): همچنانک وحدت ایزد را نظیر نیست در علتها، معلول اول را نظیر نیست در معلولات.پس معرفت سابق را نظیر نیست در معرفتها. ( کشف المحجوب ابویعقوب سجستانی ص 17 ). و الانسان اشرف الحیوانات اختص بامر مفارق و هی النفس الناطقه... کما اشار الیه التنزیل «فالسابقات سبقاً» وهی العقول. ( رسالة فی اعتقاد الحکماء شهاب الدین سهروردی ). || نفس سابق؛ و آن نفس مطمئنه است. ( مرصادالعباد ).