لغت نامه دهخدا درستکاری. [ دُ رُ ری ]( حامص مرکب ) درستکار بودن. عمل درستکار. درست کرداری. حکمت. ( السامی ). || امانت : جامه و زر نهاد حالی پیش کرد روشن درستکاری خویش.نظامی.