آماه

لغت نامه دهخدا

( آماه ) آماه. ( اِ ) آماس. ورم. نفخ. تمیدگی. تورم. انتفاخ. تهبّج. دُروء. باد. بادکردگی. تفرق :
ز بس دم تو که خوردم به نای می مانم
که در میانه دفّم پدید شد آماه.نجیب جرفادقانی.پس عجب نیست که با جنس ذبولی که وراست
تره را بر سر خوان تو بگیرد آماه.نجیب جرفادقانی.شیر کز مالش عدل تو دباغت یابد
گردنش نرم تر از نیفه روباه بود
خصمت ار فربهئی یافت ز معجون غرور
چه شود، فربهی طبل ز آماه بود.شرف شفروه.
اماه. [ اُم ْ ما ] ( ع اِ ) در ندای «ام » گویند: یا اماه ؛ یعنی ای مادر.

فرهنگ عمید

( آماه ) = آماس

فرهنگ فارسی

( آماه ) ( اسم ) ورم تورم باد نفخ بر آمدگی .
آماس، ورم، بر آمدگی وتورم عضوی ازاعضای بدن
در ندای ام گویند : یا اماه یعنی ای مادر .

ویکی واژه

(پزشکی): آماسی. بن مضارعِ آماهیدن. آماه در زبان معیار باستان به دو بخش آ - ماه قابل تجزیه است؛ که مفهوم کلی از اصطلاح فوق اشاره به زیبایی است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم